فعال اقتصادی و فرهنگی
خان محمد زاهدی در سال1344ش، در قریه میسه از مربوطات چهل باغتوی پشی ولسوالی جاغوری ولایت غزنی چشم به جهان گشود. در دوران طفولیت به خواندن و نوشتن علاقه پیدا کرده و پدرش از محدود کسانی بود که اهمیت سواد را میدانست و دوست داشت فرزندانش باسواد باشد.
پدر خانمحمد فرزندانش را به آموختن علم و دانش خصوصاً آموزش دینی تشویق و ترغیب مینمود و ازین خاطر خان محمد ابتداء کتابهای دینی را در خانه از پدرش میآموخت، اما بعدها شامل مکتب خانگی گردیده و تا کتاب نصاب در مکتب ملایی درس خواند. چون در آن شرایط بیسوادی در جامعه حاکم بود، کسانیکه تا کتاب نصاب درس میخواندند، باسواد یا ملا محسوب میشد.
پس از اینکه خان محمد از مکتب خانگی فارغ گردید، برای اهالی قریه یک شخص باسواد محسوب میشد. در شبهای قدر، دعاهای کمیل، توسل و جوشن کبیر میخواند و در موقعی که نامه از مسافرین برای خانواده شان میآمدند، خان محمد در جمع بزرگ از اهالی قریه که چشم انتظار احوال مسافرش بود، نامه را میخواند و در بعضی حالات برای مسافرین جواب نامه را از زبان مادران شان مینوشت.
خان محمد در مراسم سرگرمی خانوادۀ خودش و در بسیاری مجالس کتاب خوانی قریه، برای محاسن سفیدان کتاب میخواند. وی به کمک و تشویق خانواده به مکتب دولتی که آنوقت بنام مکتب سرکاری یاد میشد نیز شامل گردید. او در شرایطی درس خواند که همهی مردم برای کشیدن فرزندان شان ازمکتب، معلمین و دست اندر کاران مکتب را به دلیلِ اینکه نگاه مردم به آموزش در مکاتبِ دولتی غیر معمول و حتی گناه محسوب میشد، مهمانی مینمود تا فرزندان شانرا از رفتن به مکتب باز دارند.
اما خان محمد باعزم راسخ تا صنف ششم که در آن وقت مکتب هم تا صنف ششم بود، درس خواند. بعد از آنکه از صنف ششم فارغ گردید، به کار آغاز کرد. خان محمد همراه برادرش محمد ایاز در ابتداء کارش را ازسوداگری همرای قفسِ سیمین آغاز کرد و شاید از جمله اولین سوداگرانی بود که تا حدی برای مردم محل و منطقه سهولتهای خرید و فروش ایجاد کرد. چون آنان در بدل فروش اجناس از مردم بیشتر تخم مرغ، سنگ رشته و قروت جمعآوری میکردند، زمینه صادرات تخم مرغ را به بیرون از منطقه فراهم میکردند.
در آن شرایط کار و زندگی خیلی سخت بود، انتقال دادن تخم مرغ در صندوقهای چوبی از میسه تا انگوری یا سنگماشه با پای پیاده، کارِ سختی بود. اما آنها در ابتداء کار شان از سوداگری با قفس و جمعآوری تخم مرغ در بدل اجناس از سراسر چهل باغتوی پشی، اوقی و حتی از مناطق شیرداغ و پشی مالستان آغاز کردند. تخمِ مرغ که شاید برای مردم اهمیت چندانی نداشت به یک ارز با ارزش تبدیل گردید و مردم اکثریت نیامندیهای اولیه خود را از قبیل چای، شیرینی، بوره و همچنان تکههای دوخت، انواع نخ برای دست دوزیها، ظروف و غیره را در بدل فروش تخم مرغ بدست میآوردند.
خان محمد و محمد ایاز، فعالیتهای اقتصادی شانرا گسترش داده صاحب یک دکان در قریه شدند. بعدها دکان قریه در بازار چهل باغتوی پشی انتقال کرد و یک دکان دیگر در سنگماشه افزوده شد. دکان میسه مرکز خرید و فروش قریه و دیگر قریههای همجوار مثل آهنگشته، آسیاب خانه، وارمرغ، و سیازمین بود که مواد مورد ضرورت خود را از دکان آنها خریداری میکردند.
دکان دیگرش که در سنگماشه موقعیت داشت، شاید از اولین دسته دکانهای بود که از چهل باغتوی پشی در سنگماشه به فعالیت آغاز کرده بود. کار و فعالیت آنها در شرایط سخت و ناگوار ناداری کمک بزرگ به مردم قریه و فقرا بود. آنان با مردمی که توان خرید را نداشت قرض میدادند و وقتی مسافران شان از پاکستان برمیگشتند، طلب شانرا میگرفتند.
خان محمد علاوه بر کارهای اقتصادی در قریه، کمکهای اولیه صحی مثل تزریق آمپول و پیچکاری و سیروم را نیز انجام میداد. وی علاوه بر این فعالیتها، نقش برجستهای در کشیدن سرک برای اولین بار در قریه میسه داشت. در آن روزگار که میسه سرک موتر و حتی راه رفت و آمد درست و مناسب نداشت، کشیدن سرک از موقعیت فعلی آن که حتی تکمیل آن به باورها نمی گنجید، کاری بزرگی بود که تا امروز مردم از آن استفاده مینمایند.
خان محمد در سال ۱۳۶۵ش، با شریفه زاهدی ازدواج کرد و ثمرهای ازدواج آنها دو پسر بنامهای نجیب الله و رحمت الله میباشد. خان محمد زاهدی در سال ۱۳۷۰ش، دچار یک حادثه غیرمترقبه شد که سرانجام چشم از جهان پوشید.
حادثهی چاه
چون خانه جدید موسی زاهد در بالای تپه و دورتر از سقاو یا چشمه قریه بود، زنان از آوردن آب در اذیت بودند. بناًً مجاهد برادر خان محمد تصمیم به حفرچاه گرفت تا خانواده را از کشیدن آب از سقاو، خصوصا در روزهای مهمانی و مراسم بزرگ راحت کند. بعد از اینکه چاه را 14متر حفر کردند، آب نرسید و خان محمد و مجاهد از حفر آن دست کشید.
پس از اینکه مادرش از دنیا رفت و مراسم فاتحه پایان یافت، دوباره تصمیم به حفر چاه برای برگزار کردن مراسم چهلم وعیدی مادرش در عید فطر گرفتند. چاه از اثر کنده شدن آب زمین در نزدیک فصل بهار، بدون کار دوباره هشت متر آب داد و چند روز تمام اعضای خانواده، به نوبت آبِ چاه را میکشیدند. اما به نسبت زیادی آب کشیدن آن توسط اعضای خانواده ناممکن شده بود. ازین خاطر از مردم قریه، خصوصأ شاگردان مکتب خانگی کمک (آشار) گرفتند تا آب چاه قابل استفاده گردد. این اقدام چون نتیجه نداد، تصمیم گرفتند از طریق واترپمپ اقدام کنند.
بناً تصمیم بر این شد تا یک راه حل بهتر از کشیدن آب با دست پیدا کند. در آن روزگار واترپمپ به ندرت پیدا میشد و هرکس روش استفاده آن را نمیدانست. از اینکه محمد ایاز با حاجی خداداد سنگتول، روابط تجارتی داشت، تصمیم بر این شد تا خان محمد از منزل حاجی خداداد سنگتول واتر پمپ را بیاورد و توسط آن آب چاه را کشیده تمیز کنند.
خلاصه ماشین را آورده در چاه روشن کردند. خان محمد به منظور اینکه ریز ماشین را زیاد کند در چاه پائین شد ولی سرپوش ماشین داخل آب افتاد. خان محمد برای آوردن سرپوش، داخل چاه فرود آمد، اما پس از توقفِ کوتاهی، حاجی خداداد به کمک آنان در چاه داخل شد. وقتی کمی پایین رفت، ناگهان متوجه شد که چاه گاز کرده و خان محمد مسموم شده است. پس فریاد زد تا او را بالا بکشد و اینبار محمدایاز برای بیرون کردن خان محمد پایین رفت. اما وقتی پائین شد، او را هم گاز گرفت و در آب سقوط کرد.
پس از آن عبدالعزیز برادر کلانش داخل چاه شد تا آنها را نجات دهد. عبدالعزیز ریسمان را در کمر محمد ایاز بسته و خودش نیز از پایین ریسمان گرفته طرف بالا آمد که ناگهان ریسمان پاره شد و هر دو برادر دوباره در آب سقوط کردند. با قطع شدن ریسمان، همه ناامید و بیمناک شده در تاریکی دنبال چراغ میدویدند.
یکی پشت چراغ و دیگری پشت ریسمان، سراسیمه خیز میزدند. وقتی طناب رسید، حاجی اسحاق پایین شده عبدالعزیز را بیرون کرد، اما از دو برادر دیگر هیچ خبری نبود. اینبار عوض علی مرادی پایین شد و محمد ایاز را در ریسمان بسته روان کرد، اما محمدایاز برای بار سوم از دهن چاه سقوط کرد.
مردم گرسنه و روزهدار که فرصت افطا را پیدا نکرده بودند، دور چاه حلقه زده و دست به دعا بودند که خداوند شاید معجزه کرده خان محمد و محمد ایاز را زنده بیرون آورد. مجاهد برادرش گاو را آورد به اطراف چاه میچرخاند و از خدا سلامتی برادرانش را میخواست. زنان قریه با کاسههای آرد میآمدند تا صدقههای آنها کارگر شود و جوانان زاهد زنده بمانند، اما کار از کار گذشته بود. بالاخره برادر بزرگش محمد حسن زوار برای بیرون آوردن آنها در چاه پایین شد، اما این بار جسم بیجان محمد ایاز را بیرون آوردند.
برای بیرون کردن خان محمد جانعلی حیدری پایین شد، اما جسد خان محمد را از چاه بیرون کشید. مردم اول خانوادههای آنان را دلداری میدادند که آنان گیج شده و خوب میشوند. یکی پشت انجنیر موسی خان و دیگری پشت مدیرانور با شتاب رفتند و به امید اینکه آنان را نجات بدهند.
شب تا صبح همهی مردم، پیر و جوان، مصروف مالش دادن بدن آنها بودند که ناگهان صداهای جیغ و شیون بلند شد و به یکبارگی زنان و فرزندان شان با سردادن نالهها و شیون، از مرگ عزیزان شان خبر شدند.
فردای آن روز عید بود. دقیقا روز 29 رمضان سال 1413ﻫ. ق مطابق 1370 ﻫ. ش. تمام آمادگیها برای برگزاری مراسم عیدی و شبِ نُه مادرش گرفته شده بود، که مردم مصروف دفن و کفن گردید. عید برای تمام مردم قریه به عزا تبدیل شد. این حادثه در آن زمان بدترین حادثهای بود که تا حال در قریه میسه و یا حتی در کل چهل باغتوی پشی اتفاق افتاده بود. این حادثه مسؤلیت یک خانواده بزرگ سیزده نفری را به عهده برادرش (مجاهد) که قسمت شان از زندگی جز غم و اندوه چیزی دیگری نبود، گذاشت.
شاید سختترین درد و رنج این حادثه را تنها برادرش مجاهد به دوش کشید و تمام رنجها و دردهایش را با انجام شاقه ترین کارها برای پیداکردن یک لقمه نانِ حلال برای عیال برادرانش جبران میکرد. هرچند که گذشتِ زمان درد این حادثه را کمرنگ کرده است، اما جای خالی آنها در زندگی همسران و فرزندان شان هنوزهم مشهود و محسوس است.
نویسنده: مرضیه زاهدی
اصلاح و ویرایش: نادرشاه نظری، 2 می2023