• ابوذر غزنوی، حسین علی (1336-1373ش)

شخصیت جهادی و فعال سیاسی

حسین علی معروف به ابوذر غزنوی، ولد چمن‌علی، ولد امیرمحمد، ولد بنیاد، ولد محمدخان، ولد قربان، ولد شکری ولد دوست علی، ولد غازی خان، ولد دلکه، ولد الله دین خان پشی، در سال 1336ش، در قریۀ سبز سنگ پاتُو، از توابع ولسوالی جاغوری به‌دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در نزد ملای محل آغاز کرده و برای ادامه آموزش، در قریه تبقوس رفت و دوره تحصیلات مقدماتی را در آنجا به اتمام رسانده و وارد مدرسه اوتقول شد.

حسین علی در سال 1353ش، به کابل رفت و بنام فاضلی در مدرسه محمدیه به تحصیلات ادامه داد. آنزمان که گروهای اخوان المسلمین علیه حکومت وقت می‌رزمید، ابوذر به گرایش‌های سیاسی علاقه پیدا کرده و به حزب اسلامی گلب‌الدین حکمتیار تمایل یافت. وی درس‌های دینی را تا شرح لمعه و رساله خواند و آثار سید قطب، حسن‌البنا و دکترعلی شریعی را مطالعه می‌کرد.

حسین علی به مبارزاتش در قالب حزب اسلامی علیه حکومت وقت ادامه داد و در حوزه نظامی و ساختن مواد انفجاری و بمب‌های دستی، آموزش دیده مهارت پیدا کرد. در سال1357 ش، بخاطر فعالیت‌های سیاسی، تحت تعقیب دولت قرار گرفته و ازین خاطر درس‌های دینی را رها کرده به ایران رفت. در ایران نیز به حزب اسلامی وفادار ماند، اما سرانجام در سال 1362 از حزب اسلامی برید و به سازمان نصر افغانستان تمایل پیدا کرد. وی پس از آن به افغانستان بازگشت و در کنار دیگر مبارزان، مثل عباس حکیمی، حسین علی حلیمی، عوض علی احمدزاده، عارف جوادی، وحدت رضایی، مدیر نجیب الله، نور محمد امیری، عزیزالله زارع و دیگر اشخاص، به فعالیت‌های سازمانی و سیاسی پرداخت و به ابوذر معروف شد. (دانشنامه هزاره)

حسین علی ابوذر در مناطق نی قلعه، جیغتو، قیاق، جاغوری و غیره، دست به فعالیت‌های سیاسی، نظامی و فرهنگی زد. ابوذر هنوز در حزب اسلامی زد و بندهایی داشت و تلاش می‌کرد اعضای حزب اسلامی درین مناطق را به سازمان نصر جلب و جذب نماید. وقتی نفوذ شورای اتفاق درین ساحات کاهش یافت، حرکت اسلامی جای آنرا گرفت و درگیری‌های شدیدی میان سازمان نصر با فرماندهی ابوذر، علیه نیروهای حرکت اسلامی درین مناطق درگرفت و هردو طرف وارد جنگ‌های گروهی شدند و قربانی‌های زیادی دادند.

همچنان این گروها علیه دولت وقت نیز می‌رزمیدند و خسارات زیاد به قوای دولتی وارد کرده همچنان خودشان نیز صدمات جانی زیادی متحمل شدند.

ابوذر غزنوی در هزارستان، اولین فرمانده نظامی بود که در جریان جنگ با دولت وقت، یک تانک زرهی دولت را به غنیمت گرفت و از آن علیه نیروهای روس‌ها و دولت حامی‌اش استفاده می‌کرد. پس از ایجاد حزب وحدت، ابوذر علیه حزب اسلامی نیز مقابله کرد و تا حدی راه نفوذ تشیکلاتی حزب اسلامی را در منطقه گرفت.

ابوذر غزنوی علیه تهاجم کوچی‌ها در مناطق هزارجات و بخصوص قره‌باغ، ارزگان؛ مالستان، دایه، غزنی و دیگر ساحات هزاره‌نشین مقابله کرد و توانست پیش‌روی آنان را سد کند. بخشی از خاطره فرمانده ابوذرغزنوی را در جنگ دایه و مالستان می‌توان یاد کرد. وقتی تهاجم پشتونهای دایه، علیه مردم مالستان از استقامت قوشنگ شدت می‌یابد، جمعی از هزاره‌ها فرصت فرار پیدا نمی‌توانند. یکی دوتای از آنها زیر قوده مشنگ مخفی می‌شود که با دیدن دشمن، محل اختفای آنانرا با قوده مشنگ یکجا به آتش می‌زنند و تا منطقه دو آبی پیشروی می‌کنند. درین زمان ابوذر از جبهه ارزگان به‌طرف مالستان رفته خط جنگ را تا خود دایه به‌عقب میراند. بعد خطاب به مردم مالستان می‌گوید، شما اسم تانرا بدلیل تنبلی، از دای‌فولاد به مالستان تبدیل کردید. پس لطفاً مال‌گونه رفتار نکنید. سرانجام ابوذر غزنوی، مهاجمین را عقب زده رمه گوسفند پشتونهای مهاجم دایه را به غنیمت می‌گیرد، اما بعداً مردم مالستان بخاطر نگرانی از آینده، رمه آنان را پس میدهد.

در یکی از درگیری‌ها، جلسه‌ای مذاکره و ایجاد صلح بین هزاره‌ها و پشتون‌های ارزگان دایر می‌گردد. مرحوم واثق به‌دلیل هم حزبی بودن با چمران، ریاست جلسه را بر عهده می‌گیرد. آقای واثق پیشنهاد آتش بس بدون قید و شرط پشتون‌های مهاجم را قبول می‌کند، اما ابوذر بلادرنگ رد می‌کند. بعد اولین پرسش ابوذر از ملاهای پشتون این بوده که حکم نماز در زمین غصبی چیست؟

مولوی جواب می‌دهد که در اسلام اقامه نماز در مکان غصبی جواز ندارد، چون همه ما و شما الحمدلله مسلمانیم. الان شماها برادران هزاره، در زمین غصب قرار دارید، پس از خدا و قرآن بترسید زمین‌های مردم بیچاره را رها کنید.

ابوذر در جواب می‌گوید، من هم همین را می‌خواستم. چطور برای شما که سالها زمین‌های ما را بازور گرفتید، در فکرغصب و حرام و حلال نبودید. حالا که ما زمین‌های خود را پس گرفتیم، فتوای غصب صادر می‌کنید؟

بعد خطاب به طرف می‌گوید: «آهای خردم‌ها، خوب گوشهای دراز تان را باز کنید. مادامی‌که آجی و دختر سیدِ هزاره آزاد نشود و همچنان داماد و دختر اوغو در امان نباشد، از آتش بس خبری نیست. بحث زمین ممین هم برای فعلا منتفیست. این را خوب در کله‌‌های پوک تان فرو کنید. بعد پاسی از شب می‌گذرد که زن و دختر آزاد می‌شود. سپس با التماس پشتون‌های مهاجم، آتش بس برقرار می‌گردد و ادعای خسارت هم مطرح نمی‌شود. (مدخل یک صدو ده جنگجوی پشی)

در سال‌1370ش، که گروه‌های هشت‌گانه در قالب تشکیلاتی حزب وحدت مدغم شد، ابوذر به عضویت شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی درآمد. پس از آن، ابوذر به بامیان مستقر شد و در تقویه نیروهای نظامی حزب وحدت نقش موثری بازی کرد. در خزان 1370ش، ابوذر در مناطق جاغوری برای تبلیغاتِ فرستادن نیرو در کابل تلاش کرد، اما موفق نشد نیروهای نظامی برای شورای تصمیم‌گیری حزب وحدت که آقای مزاری در کابل ریاست آنرا بعهده داشت جلب و جذب کند. وی ابتدا بخاطر موضع قاطع و رادیکال که علیه نیروهای چپ مثل خلقی‌ها و پرچمی‌ها داشت، با آقای مزاری اختلاف نظر داشت. مزاری تمامی نیروهای راست و چپ هزاره‌ها را، در قالب حزب وحدت جذب و فعال کرده ازش استقبال می‌کرد. از جمله جنرال خداداد هزاره را، به‌عنوان وزیر در کابینه دولت ربانی معرفی کرد، اما آقای ابوذر مخالف حضور خلقی‌ها و بقایای رژیم گذشته در بدنه حزب و دولت بود.

در زمستان سال 1371ش، که نگارنده در کابل رفتم، ابوذر در پوهنتون کابل همراه هشت نفر دیگر و از جمله عزیز میرزایی آنجا مستقر بودند و بخاطر مخالفتی که برسرِ نیروهای تازه جذب شده خلقی‌ها و پرچمی‌ها با مزاری داشت، تا حدودی در انزوای سیاسی قرار گرفته بود. اما ابوذر در آن شرایط جنگ و ناامنی نیز نظامیانش را به مطالعه و نوشتن مقاله تشویق می‌کرد. (ن. نظری)

ابوذر غزنوی پس از قتل عام افشار، تلاش کرد از هزارجات نیروهای دفاعی جمع‌آوری نموده و موفق به ایجاد قول اردو در کابل شود و خودش به‌عنوان معاون قول اردو، در برابر حملات دولت ربانی ایستادگی کرد. وی در قبال جنگ‌ها و حملاتی که بارها از طرف حزب اتحاد اسلامی سیاف و دولت احمدشاه مسعود علیه حزب وحدت و هزاره‌ها براه افتاد بود راضی نبود و درین راستا زیاد تلاش کرد تا احمدشاه مسعود را متعاقد کند که بخاطر وجوهات و سرنوشت مشترکی که هزاره‌ها و تاجیک‌ها باهم دارند، از جنگ علیه همدیگر دست بکشند. این موضوع را در همان شب‌هایی که من در کابل همرایش بودم نیز قصه می‌کرد. (ن. نظری)

ابوذر در هر شریط جنگی، از مطالعه غافل نبود و پیوسته درباره جنگ‌ها و حوادثی که بوقوع می‌پیوست یاداشت برداری می‌کرد. نگارنده که در زمستان سال 1371ش، با مدیرانور زردالو باهم در کابل رفتیم و مدتی باهم در کابل بودیم، ایشان قصه می‌کرد که نظامیان نصری به فرماندهی ابوذر، او را ظاهراً به‌جرم حرکتی بودن گرفتار کرده، اما وقتی او را پیش ابوذر می‌بردند، ابوذر پرسیده که می‌دانی چرا ترا اینجا آورده‌اند؟ مدیرانور جواب داده که چون من حرکتی هستیم و حرکت با بانصری‌ها مخالف است، مرا دستگیر کرده است. ابوذر خندیده و در جواب گفته چنین نیست. درسته که من حرکتی‌ها را زندانی کرده و بعد ازین نیز می‌کنم، اما موضوع تو فرق می‌کند. من ترا برای این گرفتار کردم که سه ماه اینجا در قرارگاه بنشینی و یاداشت‌هایم را پاک‌نویسی کنی. مدیرانور که خط بسیار زیبایی داشت، گفت که سه ماه تمامی یادداشت‌های ابوذر را پاک نویسی کرده است. (مدیرانور زردآلو، مسئول اداری حرکت اسلامی در قره‌باغ، 1371)

پس از جنگ‌های شدیدی که در کابل میان گروهای جهادی درگرفت و دولت ربانی قادر به کنترل و ایجاد امنیت و سهم دادن حقوق سیاسی هزاره‌ها و دیگر اقوام نشد، حزب وحدت ابتدا مجبور بود با دو جبهه بجنگد. علیه طالبان و علیه دولت احمدشاه مسعود. سرانجام وقتی طالبان قدرت گرفته و وارد کابل شدند، ابوذر همراه عبدالعلی مزاری با ملابور جان درِ گفتگو و مذاکره را باز کردند، اما طالبان آنان را فوری گرفتار نمودند. ابوذر همراه عبدالعلی مزاری و دیگر یارانش، ابتدا توسط طالبان به قندهار فرستاده شدند، اما بگفته عزیز رویش که در کتاب بگذار نفس بکشم نوشته است، از قول یک مولوی طالبان، ابوذر در درون هیلوکوپتر به محافظین حمله کرده تفنگ او را قاپیده است. پس از اینکه محافظین کشته می‌شوند، ابوذر و دیگر اسیران سرِ پلوت رفته تا هیلوکوپتر را به سمت هزارجات هدایت کند. اما پیلوت زیر بار نمی‌رود و سرانجام طیاره بخاطر فشاری که سر پیلوت می‌آورند، تعادلش را از دست داده در غزنی سقوط می‌کند. خیلی از ساکنان غزنی و از جمله جواد ضحاک سقوط طیاره را در غزنی دیده‌اند. بناً ابوذر و یارانش توسط نیروهای گشت طالبان که به‌سوی طیاره ساقط شده آمده ‌بودند، در جریان درگیری در داخل طیاره کشته می‌شوند. (عزیز رویش، کتاب بگذار نفس بکشم)

ابوذر غزنوی توفیق نیافت تا نوشته‌هایش را که یک عمر حاصل فعالیت‌های سیاسی و مبارزاتی‌اش بود منتشر کند. تنها کتاب‌های «نامه‌ها» و «سندها» و در «آئینه جنگ»، پس از مرگش توسط نشر تاریخ شفایی افغانستان منتشر شده است. اولی حاوی نامه‌هایی بوده که میان فرماندهان نظامی رد و بدل شده و دیگری تجربه جنگ و مبارزات نظامی ابوذر می‌باشد.

از ابوذر دست‌نوشته‌ها و مقالات زیادی در حد چند هزار صحفه مانده است که «نشر شفایی» وعده داده تا باقی نوشته‌های ابوذر را نیز چاپ کند.

ابوذر غزنوی در حوزه سیاسی، نظام فدرالیسم و ایجاد پایه‌های دموکراسی در ساختار حکومت جدید نیز نوشته‌هایی داشته و پیرامون مسایل و چگونگی سیستم دولت و نظام حکومتی در افغانستان می‌اندیشده و نظراتی داشته است. اما بخاطر فضای میلیتاریسی و جنگ در افغانستان، مجال تبارز افکار و بحث‌های تئوریک پیش نیامده که ابوذر فرصت مطرح کردن آنرا می‌داشت.

ابوذر از آوان جوانی و تا زمانی که در حزب اسلامی کار می‌کرده، با ادبیات و شعر هم علاقه داشته است، اما از آن دسته نوشته‌های شعر و ادبیات چیزی باقی نمانده است.

همچنان ابوذر بخشی از ضرب المثل‌های هزارگی را نیز جمع‌آوری کرده که آن اسناد موجود می‌باشد، ولی هنوز به زیور طبع نرسیده است.

حسین علی ابوذر، بتاریخ 22 حوت 1373ش، در غزنی توسط طالبان کشته شد و پس از آن پیکر ایشان در جاغوری انتقال یافته و در آنجا به‌خاک سپرده شد. از ابوذر دو پسر و یک دختر به یادگار مانده است.

یکی از اشعار ابوذر غزنوی که برای دخترش سوسن  از زندان سروده است. ابوذر در فرصت مناسب این شعر را در بامیان ریکارد نموده برای فامیل خود در پاتوی جاغوری فرستاده بود.  این شعر توسط  یزدان حاتمی از روی نوار صوتی به متن برگردان شده است. چند بیتِ شعر بخاطر کیفیت نامناسب صدا، قابل تفکیک نیست و ازین خاطر به‌منظور حفظ و صیانت از آثار ابوذر غزنوی، جای آنرا ستاره گذاشته‌ایم.

سوسن نازنین جان بابا بود

سوسن نازنین دُرِ یکتا بود

سوسن نازنین دُخت ابوذر است

زی تخم پشی و یکی گوهر است

 او از پشت دیو است یا نره شیر

او از تخم قومسیت او بس دلیر

بود عمو اش آذر سرفراز

به میدان جنگ است، گردن فراز

به میدان جنگ تُرک و تازی کند

به روز نبرد سر فرازی کند

زواره که سردار لشکر بود

به کار جهادی او بهتر بود

به روز نبرد و ستیز و گریز

محافظ به پشت برادر بود

 دیگر عمو اش منصوری دلپذیر

به تحصیل علم است او سخت گیر

عمو زاده ای او که فرهاد شد

زی ولادت او دلم شاد شد

نسب را زمام کلان بر شمار

زی اوقی و دوکه کند افتخار

*****************

*****************

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد

نژاد از فریدون و تاج از قباد

چه خوش گفت فردوسی پاک زاد

زی مادر سوی خار دار نژاد

من این شعر را بهر تعلیم گفت

زه من تو به شان سوسن شنفت

دو ابرو کمان و دو گیسو کمند

چو بالا به کردار سرو سمن

دو چشم اش همان کاسه ای می پرست

تو گوی که حور آمده از بهشت

لبانش تبسم، دهن پر شکر

زبانش مکلل، به درو  و گهر

صدف در میان دو لب شد پدید

تو گفتی او را زُهره، آمد رسید

سوسن نازنین جان بابا بود

سوسن نازنین دور یکتا بود

منابع: دانشنامه هزاره، بگذار نفس بکشم، عزیز میرزایی و مدیرانور قرباغ.

نادرشاه نظری، 21 جولای 2023

 

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *