قریهای از توابع چهل باغتوی پشی
قریة مدگ یکی از قریهها و ملّابستیهای چهلباغتوی پشی ولسوالی جاغوری ولایت غزنی است. این قریه در غرب سنگماشه، دامنة غربی کوه معروفِ خاکریز و ورودی شرقیِ ناوة چهلباغتوی پشی قرار گرفتهاست. مساحتِ مدگ، بهطورِ تقریبی 4.42 کیلومتر مربع تخمین زده شده و فاصلة آن با سنگماشه 16 تا 20 کیلومتر است. (علیزاده، 1402، 1402، داوودی)
سمتِ شمالشرق، شمال و شمالغرب آن کوه ایبدی و راهدره/ راهدرّه، ماله و زنگی؛ جنوبغرب، جنوب و جنوبشرقِ آن آسیابخانه، میسه، کدلگ، نیقول و بادآسیاب؛ شرقِ آن خاکریز، آبروشان، ریخی و جاشه-مَوُلداد و غربِ آن زنگی، نورگ و مقصود واقع شده است. در تشخیص چهارسمتِ مزبور، مرکزِ مدگ در نظر گرفته شده که این چهارسو در حواشی مدگ، از جمله پامک و شِلبینک کمی متفاوت است.
در وجه تسمیة قریة مدگ باید گفت که، مردم محل «مدگ» با «ډ» پندکدارِ پشتو تلفظ میکنند و باور دارند که در قدیم، بخشهای مرکزی این قریه مملو از تاله (یونجهزار) و مَد (گِل و لای/ وَحَل/ رسوباتیکه از آب باقی میمانَد) داشتهاست؛ ازینرو آن را مدگ گفتهاند. تعدادی نیز آن را «مهدگ» مینویسند که مُصَغَّر مهد/ گهواره است. (علیزاده، 1402، مظفری، 1386)
برخی نام قریه مدگ را به مهدگ تغییر داده و به معنای گهواره تعبیر کردهاند. در حالیکه «مد» همان خاک است که بر اثر بالا آمدن آب از سطح دریا یا جوی و جلگه پدید میآید. زمینهای زیر کاریز و نواحی آن از همان خاک تشکیل گردیده که نام مدگ با حال فزیکی منطقه سازگارتر است، تا مهدگ. (ظاهر نور، به مدخل نامهای رایج منطقه مراجعه شود)
شواهد، زندگی مردمانِ فعلی چهلباغتوی پشی را در این محدوده جغرافیایی، فراتر از 270 سال نشان نمیدهد. بزرگانِ قریة مدگ از جمله مرحوم محمداکبر (کرنیل زوار) نیز از وجودِ قومی بهنامِ «جوگی» یاد کرده که قبلاً در همین قریه سکنیگزین بودهاند. (علیزاده، 1402، نظری، 1402)
ریز قریهها و آغیلهای مدگ عبارتند از: پامک، شلبینگ، گردو، اوغجم، بینی مزار/ بینی مازار، تَینهآغیل/ تَیغوندی، خشکگ و نوآباد- که قبلاً آن را مرگد نیز میگفتند، خارزار/ خرزار، اِیرمه، پساِیرمه، ناوُرچوب/ نَوُرچو و مرکز که شاملِ دِه و خانوار بیو میشود. ساکنانِ آغیلها و ریزقریههای مزبور-بهجز پامک و شِلبینک- همگی اولادة چهار پسرِ یارمحمد (لعلمحمد، ظفر، دادمحمد و یوسف) اند و یارمحمد ولد وزیرمحمد ولد دربیشعلی/ درویشعلی ولد غوله ولد سیدمحمد/ سعید محمد باکل بودهاند. اهالی پامک فرزندانِ قایم ولدِ پیرجم اند. پیرجم، برادرِ یارمحمد، پسرِ وزیرمحمد بودهاست. گفته میشود که قایم یک برادرِ ناتنی داشته بهنامِ «علیزوار» و احتمالاً شلبینک اولادة اویند. (علیزاده، 1402)
افغان و پرده نیز فرزندانِ سعیدمحمد اند. سعیدمحمد که برادرِ دوستعلی و شکری است، فرزندِ غازیخان ولد دلکه ولد اللهدینخان/ علاءالدین خان پشی است. (شجرهنامه چهل باغتوی پشی)
از قدیم تا حال، بنا به ملاحظاتِ مناسبات اجتماعی و «تقسیمات توپهای» یا «تَینهسر، بَلنهسر»، چهلباغتوی پشی و نیز موقعیت جغرافیایی آغیلها و ریزقریههایی چون: روشنک، گاندو/ گندو، سرقول، وارمرغ، سیاهزمین و سرخکنگ در زمرة قریة مدگ بوده؛ در حالیکه سرقول، اولادة دولتپلاد ولد عالم ولد افغان و روشنگ، گندو، سرقول، وارمرغ، سیاهزمین و سرخکنگ اولادة غلامعلی ولد عالم ولد افغان اند. (علیزاده، 1402)
جنگهای داخلی و درگیریهای احزاب جهادی، از قریة مدگ کمتر قربانی گرفتهاست. این مردم در جبهههای جنگی حضورِ فعال نداشته و در تلاش بوده تا مناسبات و ارتباطاتِ خود را با احزاب و قریههای همجوار حفظ کند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
سخیداد ولد محمد ابراهیم، اولین فردیست که در تنشهای پس از سال 1357 ش / 1978 م، حینِ درگیری نیروهای مردمی با دولت دموکراتیک خلق افغانستان، در تعمیر (مقرّ ولسوالی) جانِ خود را از دست داده و فردیکه، وابسته به نیروهای دولتی بوده، به ظنِ قتلِ وی توسط نیروهای مردمی دستگیر و بهقتل رسیدهاست. افرادِ دیگریکه در دوران جنگهای داخلی و پس از آن کشته شدهاند میتوان به: قومندان انور ارباب محمد، اسحاق مستری، دگروال خانمحمد معاون و علیشاه برادرش اشاره کرد.
قریة مدگ، از قریههای دوردست است که در حاشیهی غربی ولسوالی جاغوری قرار گرفته و نشانههایی از فعالیتهای خدماتی دولت در آن، خیلی مشهود نیست.
مدگ، اولین قریة سمتِ شرق چهلباغتوی پشی است که سرکِ پشی- سنگماشه از وسط آن گذشتهاست. یکراه پیادهروی از مدگ، که از گندو و سرقول میگذَرَد، بهطرف چهلباغتوی اُوقی رفتهاست. راهِ پیادهرَو و فرعی دیگر که از کوتل جاشه جدا میشود، مدگ را به ایبدی وصل میکند. از پامکِ مدگ، یک کورهراه سمتِ ریخی رفته و یک راهِ صعبالعبورِ دیگر، که از کوه خاکریز گذشته، مدگ را به نیقول و سرقول جاله وصل کردهاست. در همهی ریزقریههای مدگ، راهِ موتر رَو وجود دارد، جز تَینهآغیل (بینیمازار) که در وسطِ زمینهای زراعتی قرار گرفتهاست. (علیزاده، 1402)
آب و هوای مدگ در زمستان بسیار سرد و در تابستان معتدل است. زمین و طبیعتِ آن نسبتاً خشک و کمآب میباشد. فراوانیِ آب در چشمهها و کاریزهای مدگ، متکی به برفباریهای فصلِ سردِ زمستان و بارندگیهای فصل بهار است. اگر برفباریهای زمستان و بهار و بارندگیهای موسمی تابستان نباشد، مردم حتی به آب آشامیدنی خود محتاج میشوند.
بسترِ قریة مدگ، از سمتِ شمال و شمالشرق بهطرفِ جنوب متمایل است، که باعث گردیده از بارانها و سرخآبهای فصل بهار و بارندگیهای تابستانی بهرهی چندانی نَبَرَد. ساکنانِ این قریه، مردمانِ کمزمیناند که همگی از آبِ قلیلِ چشمهها و کاریزها، برای شست و شو، آشامیدن و کِشت و زرع استفاده میکنند.
جغرافیای طبیعی مدگ و مناطقِ مربوط به آن، دارای دشتکها، خمیدگیها و قُولها، کوهها و کوتلها، علفچرها و نیزارهاست که اکثرِ آن دورتر از خودِ قریه قرار گرفتهاست. کوه خاکریز شاملِ (پایدرّه، چَلَسی، خاکریزِ حاجی، بادآسیاب و…) و نیقول شمالِ (کوندِیره/کنجدیره، کتهسنگ، بَریکی/باریکی، بلندبَوری، سَوُزسنگ/سبزسنگ، قچاری، سرآو/سرآب و…) از مربوطاتِ مدگ است که کمی دورتر از آن و با فاصلة 2.5 تا 4.5 کیلومتر واقع شدهاند. از موجودیتِ معادن و ذخایر زیرزمینی در این مناطق، اطلاعی در دست نیست.
خاکریز، کوهِ بزرگ و معروفیست که در اطرافِ آن مناطقی چون پشی، ریخی، آبروشان، نیقول و سرقولِ جاله، مارسنگ، سَیخِنه و قولاَسیة پیدگه قرار گرفتهاست. چهلباغتوی پشی در غربِ آن موقعیت دارد. قلّة کوه خاکریز بادآسیاب/ باداَسیه نام دارد که 3450 متر از سطح بحر ارتفاع دارد. (علیزاده، 1402، داوودی، 1397: 176-177، سحرشریعتی، 1401: 56-58)
قلّة بادآسیاب بر اکثرِ مناطق ولسوالی جاغوری تسلط دارد. در این قلّه، قلعهای از خِشت خام، گِل و سنگ ساخته شده که اکنون فقط خرابههای برجهای آن باقیماندهاست. در گذشتههای دور در آن آسیابِ بادی وجود داشته که اکنون یکی از دو سنگِ بزرگِ آسیاب شکستهاست. با کندنکاریهای بیرویهی مردمِ محل، کوزههای شکسته و استخوانهای خُردشده در میانِ انباری از خاک، سنگ و سنگریزه بهچشم میخورَد. (علیزاده 1402، اکبری 1402، سحرشریعتی، 1401: 56- 58)
کمی پایینتر از خرابهی قلعه، طویلة اسب است که قبلاً در حاشیة آن میخطویلهی آهنی فرورفته در سنگ وجود داشت. میخِ آهنی مزبور با کش کردن، اندکی بالا میآمد ولی کَنده و خارج نمیشد؛ اما اکنون از آن هم خبری نیست. بعضی این قلعه را مربوط به زمانِ غزنویان میدانند که حین جنگ با غوریان ساخته شده است. تعدادی آن را یکی از اختهخانههای حاکمانِ اسماعیلی میپندارند و برخی هم بدین باورند که این قلعه محلِّ بود و باش عیاران محلی خراسان در زمان حملة اعراب بودهاست. بادآسیاب، یکی از گردشگاههای معروفِ منطقه است، که در تابستانها افرادِ زیادی از مناطقِ مختلفِ جاغوری از آن دیدن میکنندعلیزاده، 1402)
تَناسنگ/ تنهاسنگ، صخرهای که در جوارِ کوهِ بادآسیاب و قُولِ نیقول واقع گردیده و قسمت وسطِ آن در اثرِ رعد و برق شکسته است. گفته میشود، سنگِ بزرگی که در قسمتِ پایین آن قرار گرفته و بخشی از نیقول را بهنام «کتهسنگ» مسمی ساخته، جداشده از همین صخره است. (علیزاده، 1402)
زمانیکه نورِ آفتاب بهصورت کامل در قسمت شکستگی و درزِ این صخره بتابد، ساعت تقریباً دوازده ظهر را نشان میدهد؛ برای همین مردمِ محل، در قدیم گذشتِ ساعاتِ روز را از روی آن میدانستند. چوپانها رمههایشان را مطابق با خمیدگی، کوتاهی و درازی سایة همین صخره، از چراگاهها به طرف خانهها میآوردند. اهالی مدگ که در کتهسنگ زمین داشتند، وقتی در غروب سایه به نیمههای این صخره میرسید، کار را تعطیل کرده، سبدِ باغ/ زردآلو و پشتارة علف و هیزم را بالای مرکب گذاشته، طرف مدگ رهسپار میشدند. (همان)
این صخره از نظرِ مردمِ قدیم، بزرگ پنداشته میشدهاست. زنانِ آن روزگار، وقتی بهطرفِ نیقول میرفتهاند، همینکه از کوتلِ «اُوقار» میگذشتند و چشمشان به تَناسنگ میافتاد، فوراً میگفتند: «یا پیرِ نیقول». کوتلِ اوقار، در مجاورتِ کدلگ و نیقول قرار دارد؛ کوتلی که با عبور از آن میتوان به نیقول نزدیک شد.
نیقول، قُولِ پُرپیچ و خمیست که از دامنههای کوه تَناسنگ، قلّة بادآسیاب، کوه خاکریز و ارتفاعاتِ مشرقی ریخی و جوقول آغاز و تا آهنگشته امتداد یافته و بسترِ آن از شرق و شمال به غرب و نهایت جنوب خمیده است. نیقول، منظرهی زیبا و طبیعتِ بِکر دارد. از آنجایی که قبلاً در آن گیاهِ «نی» بسیار میروییده، آن را نیقول گفتهاند. آبِ این درّهی علفزار، متکی به برفباری زمستانیست. اگر بارندگی زیاد باشد، در فصلِ بهار از گوشه-گوشهای این قُولِ آکنده از درخت و نیزار، چشمههای آب جاری میشود.
نیقول، از گذشته تا حال برای بخشی اعظمِ اهالی مدگ، منبع عایداتی بسیار خوبی بودهاست. جدا از زرع و کشتِ شبدر و رشقه و غرس نهالهای مثمر و غیر مثمر در این قول و بهرهبرداری از آنها، از علفهایی که در جوارِ قُلآبها، خم و پیچهای سنگلاخها و میانِ نیزارهای آن بهشکلِ خودرو میروییده، نیز استفاده میکردهاند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
گیاهانی چون: کَمَی، غیغو، کُودَه، خار، بَدره، بولو، چوکری، سید/سیج، توسله، راف و غیره در کوهها، تپهها و ارتفاعات نیقول یافت میشود. (همان)
مردمِ محل، در سالهایی که نیقول آب فراوان داشته و کوه و کمر و قُول و قادهی آن مملو از علف بوده، در آن ییلاق میکرده و به زراعت و آبیاری، دامداری و پرورش حیواناتِ اهلی، شکارِ حیوانات وحشی، خشک کردنِ زردآلو، درو کردن و خشک نمودنِ علوفه و گِردآوری هیزم میپرداخته. در تابستانها، نصف خانهی مردم در مدگ و نصفِ دیگر در نیقول بوده و با شروع فصل برگریزان بر میگشته. اینگونه اقلامِ صادراتی مردم، مثل پشم نارشته و رشتهشده، خسته/ هسته، بادام، چهارمغز، کِشته، قروت، روغنِ زرد، پوست، نمد، گلیم، قالین، شال، شالکی و… بالا میرفته. (همان)
در ارتفاعاتِ بادآسیاب، تَناسنگ و کوههای نیقول و خاکریز پرندگانی چون عقاب، باز، شاهین، بودنه، کبک، کبک زری/ کبک دری، کبوتر، گنجشک، طوطی، زاغ، زاغچه، گَوچرو، چولدی و سنگکویَک وغیره یافت میشود. از جانوران ببر/ قبلو، آهو، گرگ، شغال، روباه، خرگوش، موش و خرپشک؛ از خزندگان مار، عقرب، سوسمار، حشرهخوار و کُودی/ چلپاسه نیز در آن مشاهده شدهاست. (علیزاده، 1402، ظفری، 1402، مظفری، 1402)
قسمتی از ساحهی که در سمت پیتوی نیقول واقع شده است، بنام مارخانه معروف بود که بزرگان آن دوره میگفتند، مارخانه بهحدی مار داشت که عبور افراد از آن منطقه بسیار مشکل بود و مردم از ترس به ندرت از آنجا گذر میکرد. (نظری، 1402)
در پیِ خشکسالیهای پی در پی و رفتنِ مردم به شهرها و سایر کشورها، نیقول کم کم به بادِ فراموشی سپردهشده و رفت و آمد در آن کم شدهاست؛ با آن هم رفت و آمد کاملاً قطع نگردیده است. از جمله در اوایل دهه هشتاد سدة چهاردهم خورشیدی به همت جوانان و سرپرستی دکتر علیجمعه مظفری راهِ موتر رَو، از مدگ تا بارجای (کمی بالاتر از بلندبَوری) ساخته شده که سهولتِ زیادی برای مردم به وجود آورده است. در گذشتهها، سبدهای زردآلو/ باغ، علف، هیزم و چوب توسط الاغ انتقال مییافت یا مردان در پشت و زنان بالای سرِ خود محصولاتِ نیقول را میآوردند و اکنون توسط موتر و موتورسایکل میتوانند بیاورند. (همان)
خشکسالیها و قحطآبیهای پی در پی در دَور اول طالبان، مدگ و آهنکشته را، بهخاطر حقآبة نیقول، رو در روی هم قرار داد. این رویارویی تلفاتِ جانی در پی نداشت؛ اما منجر به ششماه دعوا و آمد و رفت در محکمة طالبان و مارکههای اربابانِ چهلباغتوی پشی شد. در نهایت بزرگانِ چهلباغتوی پشی، با تأیید محکمة طالبان، دعوا را به نفع قریة مدگ فیصله مینمایند. به باورِ سید جانآغا (از شاهدانِ عینی ماجرا)، نقش مامور علیخان و طاووسخان در پیروزی دعوا بیتأثیر نبوده است. (علیزاده، 1402، جانآغا، 1402، اکبری، 1402، مظفری، 1402)
آهنکشته و مدگ، قبل از دعوای نیقول نیز در برابرِ هم قرار گرفتهاند که این رویارویی برخاسته از جنجال بینِ خانوادهی رحیم و ملّااسحاق بوده و در نهایت با پا درمیانی قریة میسه ختم بخیر شدهاست. (همان)
مدگ، با آنکه زمینهای زراعتی کم دارد، اما زراعت و مالداری از پایههای اصلی کسب و کارِ ساکنانِ آن است. در کِشت و زرع از آب کاریزها و چشمهها استفاده میشود، که آنهم در پی خشکسالیها و عدمِ بارندگیهای زمستانی و بهاری کم شده است؛ برای همین اکنون اکثرِ ساکنانِ مدگ، آبِ لازم برای نوشیدن و شستن را از چاههایی که در نزدیکی خانههای خود حفر کردهاند بدست میآورند. (علیزاده، 1402)
پیداوارِ زراعتی مدگ را گندم، جو، جواری، مُوشُونگ، شخل، کچالو، پیاز، شلغم، زردک، پیاز، کدو، کاهو، رشقه، شبدر، وغیره تشکیل میدهد. از محصولاتِ درختی آن میتوان به سیب، زردآلو، شفتالو، آلبالو، بادام، چارمغز، کِشته و خسته/ هسته اشاره کرد. (همان)
حرفهها و شغلهای دیگری که بیشتر در گذشتهها مروج بوده و مردمِ مدگ به آن اشتغال داشته و از آن طریق امرار معاش میکردهاند، فنون و حرفههایی چون: خیاطی، معماری، نجاری، آهنگری، فلزکاری، زرگری، بافندگی، چوبتراشی و صنایع دستی بودهاست. در پیِ مهاجرت به شهرها و سایر کشورها و بهتر شدنِ وضعِ زندگی مردم، برخی از فنون و حرفههای مذکور بهفراموشی سپرده شده است. اکنون مردم یا به تجارت رو آوردهاند و فروشگاههای بزرگی چون: آهنفروشی، تیلفروشی، رختفروشی، حبوباتفروشی و غیره راه انداختهاند و یا به وظیفههای دولتی رو آوردهاند. برخی نیز از خارج تمویل میشوند. (علیزاده، 1402)
صنعتِ چوبتراشی مخصوصاً مانِیسازی، که مانی نوعی ظرفِ بزرگِ چوبیست، یکی از شغلهای مروج در قریة مدگ بوده است. محصولاتِ آن جدا از قریههای چهلباغتوی پشی، به مناطقی چون چهلباغتوی اوقی، جاشهمَوُلداد، ریخی، آبروشان وغیره نیز صادر میشدهاست. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
محمد اکبر و پسرانش، از چوبتراشانِ مدگ بودهاند. محمد اکبر، جدا از مانی وسایلِ دیگری چون سِیرکوی، چارشاخ، چارچوب/ چهارچوب، چمچه، ییغ/ یوغ، کِیرو، لیر، سَبَد و پارو نیز میساخته. (همان)
مانیسازی، کاری توانفرسا و زمانبَر بودهاست؛ چون در آن زمان با وسایلابزارِ بسیار ساده و ابتدایی کار میکردهاند. کلّ ابزارِ کاری مانیسازی: ارّه، تیشه، رَنده، سنباده، گیرهدستی، متر، چکش، مارتول، پانه، کجمغار (اوبغی)، ریسمان، سوهان، گونیه، تراز و اسکنه بودهاست. (همان)
مانیسازی، از شروع تا پایان این مراحل را طی میکرد: نخست درختِ بید یا شاهبید را با تاوَر قطع و بهاندازههای مساوی ارّه میکردند و بعد به کارگاه (دول) انتقال میدادند. کارگاه را معمولاً نزدیک خانه میساختند که در آن، برشهای چوب را بازهم از وسط ارّه کرده و هر قطعه را با تاوَر و یا با پانَه و مارتُول نصف میکردند. هر نصفِ آن یک مانی جور میشد. گوشههای چوبهایی را که به اندازة مانی برش شده بود، تراش میکردند، تا گِرد شود. سپس داخلِ قطعهچوبهای گِردشده را نیز خالی میکردند که آن را «غوله» میگفتند. غولهها را برای مدّتی بینِ آب ناوُر/ نَوُر میانداختند و پس از مدّتی از داخلِ آب درآورده به کارگاه انتقال میدادند، تا چرخ کنند. (علیزاده، 1402، کریمخان، 1402)
کارگاهِ مانیسازی، که دول نیز میگفتند، بسیار ساده و ابتدایی بود. زمین را به اندازه دو متر طول، یک و نیم متر عرض و با عمق یکمتر گود/ چُقُر نموده و اطرافِ آن را با چوب چوکاتبندی میکردند. در یکسوی چوکات، یک قطعه آهن یا چوبی را، که کمی بزرگتر از دستة تاوَر بود و هر دو انجاماش آهن داشت، جا بهجا میکردند. بعد چوبهای گِرد و آبداده را به قطعهآهن/ گیره محکم میکردند و ریسمان را نیز به دَورِ آن میپیچاندند. یکسرِ ریسمان را بهدست یکنفر و سرِ دیگر را بهدستِ فردی دیگر میدادند، تا بچرخانَند. (همان)
برای چرخ کردنِ غولهها و درآوردنِ آن به مانی، سهنفر لازم بود؛ یکنفر که اوبغی را متناسب میگرفت، که وقتی غوله به حرکت در میآمد، درست تراش میشد و نیز دو نفرِ دیگر که ریسمان را میکشیدند. دو فردِ ریسمانبهدست، باید نوبتی بهپشت میخوابیدند و مینشستند، تا آهنی (گیره) را که غوله در آن وصل بود بهحرکت درآوَرَند. حرکتِ آن دو نفر تقریباً شبیه حرکت «درازنشستِ» بدنسازی بود. با حرکات درازنشستِ آنان، آهن (گیره) به حرکت درمیآمد و فردی اوبغیبهدست میتوانست با دور و نزدیک کردنِ اوبغی، به مانی حالت دهد و به شکل ظرفِ چوبی در بیاورد. مجموعِ این دستگاه ابتدایی را دول/ دُهل میگفتند. (همان)
کشیدنِ ریسمان و چرخ کردن و گرفتنِ کجمغار هردو، کاری بسیار سختی بوده؛ برای همین در بینِ مردم ضربالمثلی نیز وجود دارد، که آقسقالها آن را با الهام از همین دول مانیسازی ایجاد کردهاند، که میگویند: «کَش کو بندِ دول رَ». این ضربالمثل زمانیکه یکفرد به مشکل رو برو شود، یا به کاری سختی خود را مواجه سازد و یا حتی او را خطری تهدید کند، گفته میشود. (همان)
آهنگری، یکی دیگر از حرفهها و پیشههای رایج در مدگ بودهاست. برخی از مردمِ چهلباغتوی پشی و سایر مناطق از جمله چهلباغتوی اوقی، جاشهمَوُلداد وغیره برای ساختِ چپچور، داس، تاور، تیشه، چمچه، چاقو، کارد و وسایلابزارِ دهقانی و خانگی، نزد آهنگرانِ مدگ میآمدهاند. (علیزاده، 1402)
یکی از آهنگرانِ بنام مدگ مرحوم خلیفه میرزا بوده، ایشان هرچند از اولادة غلامعلی ولد عالم ولد افغان است، ولی چون در مدگ زمین و خانه داشته، بیشتر مدکی شمرده میشده. از وی نقلِ قولِ معروفیست که گفتهاست: «اگر من در جاپان یا چین بهدنیا میآمدم یا وسایلابزارِ آنان را میداشتم، بهطور حتم آنان را در ساخت ابزار شکست میدادم؛ اما در یکچیز چین و جاپان از من جلوترند: اینکه موتورسایکل را آنها ساختهاند، اما من حتی نتوانستم سوار شدن و راندنِ موتورسایکل را یاد بگیرم». (به مدخل خلیفه میرزاحسین درین کتاب مراجعه شود)
ساختههای دستِ خلیفه میرزا در سراسرِ چهلباغتوی پشی و فراتر از آن معروف و زبانزد بودهاست. از جمله آفتابهتایدستی (نوعی ظرفیکه دستها را قبل از غذا با آن میشویند)، چاینک(کتری)، تُفدانی(نوعی ظرفیکه ضایعاتِ نسوار را پس از استفاده در آن میریزند)، دیگ و کاسه. فنِ آهنگری را از وی، پسرش خادمحسین و نواسهاش شاهولی نیز به ارث بردهاند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
یکی دیگر از آهنگرانِ معروف، که مشتریانِ زیادی از داخل و خارج منطقه داشت، استا محمد امین بود. از ساختههای او میتوان چپچور، بیل، کلنگ، داس، میخطویله، پانه، تاوَر، تیشه، تایدستی، ملاقه، لاغُو، چَمچَه و چَولِی را نام برد. استا محمدامین غیر از آهنگری حرفههای دیگری از جمله مَشکسازی را نیز بلد بود. وی فنّ آهنگری را تا آخر عمر حفظ کرد و این حرفه را برای پسرانش از جمله مرحوم محمدشاه نیز به میراث گذاشت. (به مدخل استا محمدامین یوسفی درین کتاب مراجعه شود) از دیگر آهنگران مدگ میتوان استاعبدالحمید، استا زوارشاه، خادم حسین و شاهولی را نام برد. (علیزاده، 1402،علیشاه، 1401)
حلبیسازی، صنعتِ دیگریست که مردم مدگ به آن اشتغال داشتند. در بخشِ حلبیسازی بهویژه بکسسازی، بخاریسازی و تبخَیسازی (وسیلهای که بالای آن میتوان نان پخت) میتوان از استا رحمتالحق و استا سلمانعلی، که تحتِ سرپرستی مرحوم مامورعلیخان در بازار سنگماشه کار میکردند، نام برد که بعداً بهخاطری از رونق افتادنِ بازار حلبیسازی، به فلزکاری روی آوردند. استا عبدالرحیم نیز مدتی در فلزکاری مشغول بود. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
نجاری نیز شغلِ پُرعایدی بهحساب میآمده است. استا ظاهر، استاحسین و استاسلطان افرادیاند که بخشی از مصروفیتِ شان، نجاری بوده است. از ساختههای معروفِ آنان دروازه، اُوروسی/ کِلکِین، صندوق، گاو صندوق، مُوغَی و کِیرُو/کفش چوبی است. (همان)
خیاطی نیز کمابیش در منطقه رایج بوده. از پیشگامانِ خیاطی در قریة مدگ خلیفه خدارحم، مبارکشاه و خلیفه محمداسحاق اند. اکثرِ لباسهای سی- چهلسال قبل ساختهی دستِ این دو شخص است. خلیفه موسیخان، محمدتقی، محمدشاه و خانمحمد از دیگر خیاطانِ قریة مدک اند. (علیزاده، 1402)
از خیاطانِ زن، میتوان به مادر رحمتالحق و مادر عنایتالله اشاره کرد. آنان در ساختِ یکنوع واسکت که «زرتارقُرص» میگفتند، شهره بودند. مادر رحمتالحق این هنر را به دخترش حبیبه (حفیظه) نیز به میراث گذاشته است. (همان)
پالاندوزی، شغلِ رایجِ دیگری بوده که در آن اسحاقعلی ولد عوضعلی، شهره بوده. پالان، چیزی شبیه زین است که روی کمر شتر، قاطر و مرکب قرار داده میشود. پالان، هنگامیکه حمل و نقل توسط اسب، مرکب و قاطر انجام میشده، بسیار کاربرد داشتهاست. پالانِ اسب و خر متفاوت است و پالانِ خر، دو نوع باربری مسافریست. با خوب شدنِ اقتصاد مردم و استفاده کردن از وسایط حمل و نقلِ پیشرفته مثل موتر، شغلِ پالاندوزی از رونق افتادهاست. (علیزاده، 1402، مظفری، 1402)
گلیمبافی، نمدبافی، شالبافی و قالینبافی از پیشهها و حرفههای رایجِ دیگر در قریة مدگ بوده که بازارِ آن فعلاً کمرنگ شده است. بافندگانِ مدگ یا خود میبافته و میفروختهاند و یا در خانة مشتری رفته و بافندگی میکردهاند. رمضانعلی و محمدعیسی از بافندگانِ معروف قریة مدگ بودهاند. (علیزاده، 1402)؛ (اکبری، 1402)
معماری حرفهی پُرطرفدار در منطقه بوده و از سوی مدکیان نیز مورد استقبال قرار گرفته است. معمارانِ برجستهای قریة مدگ افرادی چون: استاد عوض زوار، استاد عبدالطیف و استاد نورمحمد میباشند. همچنان از نماکارانِ برجستهی مدک- که بیشتر در ایران فعالیت کرده- میتوان به خلیفه رحمتالحق، استا حیدر، استا جواد، استا نقی، استا محمدعلی، استاد ضیا، استا جمعه، استا عزیز و استا نعیم اشاره کرد. (همان)
تجارانِ مدگ، که در سنگماشه فعالیت دارند قمبر رییس، مبارکشاه و محمدعلی استند. قنبر رییس آهنفروشی دارد، مبارک یاری موادِ خوراکه میفروشد و محمدعلی با عموزادههایش لباس، وسایل تزئینی و رختفروشی میکند. (علیزاده، 1402)
زراعت و مالداری، هرچند بهدلیل خشکآبی و رو آوردنِ مردم به شهرها و خارج از کشور از رونق افتاده؛ اما هستند افرادیکه هنوز این شغل را ادامه داده و در بخش کِشت و زرع و پرورشِ حیوانات فعالیت میکنند. از جملة زراعتپیشهگان و دهقانانِ مدگ میتوان از حسینعلی ولد خادمعلی، احمدعلی ولد علیبازار و رستمعلی ولد محمد ایاز یاد کرد. اینان و برخی دیگر در زمستانها، خانههایی را که خالی از سکنه شدهاست، نیز برفروبی میکنند. (علیزاده، 1402)
صنایع دستی زنان- جدا از خیاطی، گلیمبافی و قالینبافی- صنعتهای دیگری نیز است. از جمله جاکتبافی، جوراببافی، دستکشبافی، جرسیبافی، واسکتبافی، کلاه عرقچین/ ارخچیندوزی، سرغوجدوزی، دستمالدوزی و پردهدوزی. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
از گونههای هنر سوزنکاری در بین زنان میتوان به خامککاری، شیشهکاری، گلدوزی، اَوَک، گیرافکاری و قپتومارکاری اشاره کرد. در فن سرغوجسازی همسر محمد اکبر و در صنایعِ دستیِ دیگر مثل گیراف، خمک، قپتومار و اَوَک مادر ولی و مادر میراحمد شهره بودهاند. (به مدخل هنر دستدوزی مراجعه شود)
زنان، در دیگر فنون نیز تواناییهایی از خود نشان دادهاند. بهگونة مثال آنان، ازپوست حیوانات و گِل نیز وسایل ابزار میساختهاند. از پوستِ حیوانات پوستین/ پوستینچه و مَشک و از گِل بهویژه از گِلِ سرخ تَبخَی گِلی، تندور/ تنور و دیشکه میساختهاند. در مَشکسازی مادر حسینبخش، مادر هادی، مادر ظاهر و مادر غفور و در تنورسازی مادرِ جواد، مادر ضیا و مادر غفور شهره بودهاند. (همان)
جمعیتِ مدگ از زمانهای دور بهاینطرف، رو به رشد بودهاست. کثرت و تراکم نفوس زمینة تیت و پراکندگیِ آنان را درمرکز و ولایاتِ افغانستان و نیز اطراف و اکناف سایرِ کشورهای جهان مساعد ساختهاست. تعدادی خانهها و خانوادههایی که در مدگ میزیستهاند، در دورههای مختلف از 40 تا 80 خانه متغیر بودهاست. در حال حاضر 43 خانه در قریة مدگ زیست دارند. (علیزاده، 1402، حسینی، 1402)
پس از باشندگان قریة مدگ که در خودِ منطقه زندگی میکنند، بیشترین جمعیت را مدکیانِ شهر لشکرگاهِ ولایت هلمند تشکیل میدهند، که حدود 40 خانه در فهرست اعضای اتحادیة آنان ذکر گردیده است. مدکیانِ هلمندی، بیشتر به تجارت و کار و کاسبی شهری روی آوردهاند؛ حاجی خانمحمد مظفری یکی از تجارتپیشهگانِ معروف در سطح لشکرگاه است، که مارکتها و دُکانهایش در موقعیتهای خوبِ شهرِ لشکرگاه است. داوود یوسفی، حاجی علیجمعه مظفری، و غیره از دیگر تجارانِ مدگ در این شهراند. برخی دیگر از مدکیان لشکرگاهی به کارهای دولتی، معارف و تحصیلاتِ عالی مصروف شدهاند. (به مدخل اهالی چهل باغتوی پشی در هلمند مراجعه شود)
مزار شریف، شهرِ دیگریست که تعدادی از خانوادههای مدگ را در خود جای دادهاست. مدکیهای مزارنشین که در مجموع 8 خانهاند، به شغلها و پیشههایی چون خیاطی، خِشتپزی، بنگاهمعاملاتی و ساختمانسازی روی آوردهاند. از بزرگانِ آن میتوان به قادرعلی قرین و خلیفه موسیخان اشاره کرد. (علیزاده، 1402، قرین، 1402)
پلخمری، شهریکه در گذشتههای نهچندان دور بهدلیلِ نزدیکی با معدن ذغالسنگ کرکر، محلِ رفت و آمد مدکیان بوده. در این شهر هماکنون نیز انجنیر ناصرعلی ظفری زندگی میکند و در کارخانة سمنت همین شهر مشغول انجام وظیفه است. (علیزاده، 1402، ظفری، 1402)
در کابل پایتخت افغانستان نیز تعدادی از خانوادههای مدگ زندگی میکنند و حدود 8 خانه میشوند. اکثرِ خانوادههایی که در کابل اسکانگزین هستند، از خارج حمایت میشوند، برخی شغلِ آزاد دارند. علیحسین مظفری مدیریتِ یکی از شعبههای وزارت تحصیلات عالی را عهدهدار است و شیخ جعفر از بزرگانِ خانوادههای مدک مقیم پایتخت است. (علیزاده، 1402، وحدت، 1402)
در شهر هرات 6 خانواده مدگ زیست دارند که خدمتعلی معروف آنهاست. (علیزاده، 1402)
کویتة پاکستان نیز میزبان حدود 14 خانه از مدکیان است. آنان در هزارهتاون و مریآباد زندگی میکنند. برخی از آنها تابعیت پاکستانی دارند و بعضی مهاجرند که از مشاهیر آن میتوان به جمالالدین علیزاده و رشیدعلی ظفری اشاره کرد. (به مدخل اهالی چهل باغتوی پشی مقیم کویته مراجعه شود)
درشهرهای مختلفِ کشور ایران نیز 23 فامیل مدگ زندگی میزیَند که برخی بهگونة مجرد کار و بار میکنند. معماری، کارتنسازی، پلاستکسازی، بنّایی و نماسازی از شغلهاییست که مدکیان در آن مصروفند. دکتر علیجمعه مظفری، رحمتالحق اکبری، جواد جعفری و محمدعلی مظفری اشخاصِ شاخصِ مدکیانِ ایراننشین اند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
کشورهای غربی نیز میزبانِ بعضی از مدکیان است. کشورهای اروپایی، امریکایی، استرالیا، کانادا و نیوزلند از چهلسال بهاینطرف تعدادِ زیادی از فرزندانِ مدگ را پذیرفته است. بخشِ اعظمِ ساخت و ساز پُل و پلچک، مسجد، مکتب و سرک و تدویر بسیاریِ از کورسهای آموزشی و بِهسازی معارف و ارتقای ظرفیتِ معلمان و شاگردان با کمک و مساعدتِ خارجنشینان صورت گرفته و تحقق یافته است. استا ظاهر یاری، ابراهیم نظری، حبیب نیازی، حاجی ظاهر، از فعالان کشورهای مزبوراند. (به مدخل اهالی چهل باغتوی مقیم کشورهای غربی مراجعه شود)
قزاقستان، کشوری دیگریست که تعدادی از فرزندانِ مدگ در آن رحل اقامت افکنده اند. روزیخان، که کارخانهی تولیدی راه انداخته، چهرة شاخصِ این جمع است. (علیزاده، 1402)
در کانادا 1، هلند 1، ترکیه 1، یونان 2، آلمان 2، اتریش 19، استرالیا 10، ایتالیا 3، امریکا 4، اندونیزی 6، انگلیس 14، بلژیک 15، سویدن 13، سویس 3، فرانسه 7، فنلند 3، ناروی 7 و قزاقستان 6 تن از مدکیان زندگی میکنند که اکثراً با فامیل و تعدادی نیز مجرد اند. (علیزاده، 1402)؛ (نظری؛ 1402)
قریة مدگ، دو باب مسجد دارد. مسجد قدیمی در سالِ 1367 ش / 1988 م آغاز و در سال 1371 ش / 1992م، تکمیل شدهاست. قبل از ساختِ مسجد و در زمانی که شیعیان آزادی مذهبی نداشتهاند، مراسمِ عزاداری دهة عاشورا در سیاهخانهها برگزار میشده است. مردمِ مدگ نیز، مراسم سینهزنی و عزاداری را در سیاهخانههاه برپا میکرده و حینِ برپایی مراسم، دروازه و روزنه/ «کور درچه» را میبستهاند، تا صدا در بیرون نفوذ نکند. برخی تاریخِ آغاز ساختِ مسجد قدیمی را 1370 ش / 1991 م گفتهاند که یکسال پس از این تاریخ تکمیل گردیدهاست. (به مدخل شیخ محمد شریف مراجعه شود)
ارباب عبدالحسین، حاجی چمن، ارباب موسی، مامور علیخان، حاجی سلمان، خلیفه اسحاق، ارباب انور و حاجی گشتی از اقدامکنندگان ساختِ مسجد بودهاند. آنان هزینة ساخت مسجد را پس از برآورد (سنجش)، سرِ دود (سرِ هر خانه) از مردم جمعآوری میکنند. استا محمدامین خزانهدارِ مسجد تعیین میگردد و پیمانکاریِ ساختِ مسجد نیز به استا جانعلی از جاشه و یونس و نعیم از قلا (قلعة حیدرخان) سپرده میشود. دروازه و کلکینِ مسجد را استا حسینِ پامک و استا ظاهر میسازند. (همان)
مسجد کهنه بالاتر از کاریزِ معروف مدگ، در نیمة اِیرمه و متصل به نَوُرچوب و خانوارِ بیو موقعیت دارد که دارای زیرزمینی، دهلیز، انباری، آشپزخانه و دو سالُن، یکی کوچک و یکی بزرگ است. یکی از سالُنها، مسجد و دیگری منبر یاد میگردد. دیوارِ سالُن کوچک از خشت و گِل ساختهشده و دیوارِ سالُن بزرگ از گِل پخته پخسه زده شده است. بامِ آن را با چوب چنار/ سپیدار، شاخچههای درخت و گِل پوشانده اند. در هردو سالن قبلاً آموزش قرآن، خواندن و نوشتن، برپایی مراسم مذهبی مثل شبزندهداری و احیای شبِ قدر، عزاداری دهه عاشورا، نماز جماعت و… صورت میگرفت.
در یکی از سالُنها، که در جوارِ آن آتشخانهاست، سنگِ بزرگی بهنامِ «سنگِ شالمال/ شالمَل» وجود دارد که در سابق، در آن شالمَلی میکردند. (همان)
زیرزمینی مسجد که در اصل برای هیزم و وسایل اسباب اضافی در نظر گرفته شده بود، بعداً استفادههای خوب از آن صورت گرفته است. در زمان جمهوریت از آن به عنوان اتاق کلاس سوادآموزی استفاده میشد، که در نخست انیسگل علیزاده با حمایت مؤسسة «اقراء»، برای زنان و دخترانی که از نعمت سواد بیبهره مانده بودند، کلاس سوادآموزی دایر کرده بود. بعداً از این اتاق بهعنوان کلاس آموزش زبان انگلیسی توسط خادمحسین ظفری استفاده میشد. (علیزاده، 1402)
مسجدِ نو در آغاز سال 1390 ش/ 2011، م شروع و در پایانِ آن سال تکمیل گردیده است. اقدامکنندگانِ آن شیخ جعفر، حاجی چمن، حاجی سلمان، حاجی خلیفه اسحاق، موسی ارباب، آخُند غلاممحمد و قمبر رییس بوده که اینها از بینِ خود آخُوند غلاممحمد را بهحیث منشی و معتمد مسجد بر میگزینند. پیمانکاریِ آن را به استا عوض زوار، استا بهادُر و استا نورمحمد میسپارند. (یوسفی، 1401، یاری، 1401، ظفری، 1402،اکبری، 1402)
هزینة ساخت مسجد نیز از وجوهات شرعی مردم، انداز سرِ دود، تجاران هلمندی و قزاقی فراهم آمده است. در و پنجرة آن از چوب و در شرکت نوری سنگماشه ساخته شده است. حمایت مالی مسجد توسط تجاران هلمند، روزیخان، عزتالله حسینی و دیگر خییرین تامین شده است. (همان)
قبرستانِ مدگ، در جوار دشتک اخذ موقع نموده که سرکِ عمومی چهلباغتوی پشی از وسط آن گذشته است. قلخسنگها (سنگِ قبر/لوحهسنگ)های بلند با ارتفاع 2 تا 2.5 متر و نیز موجودیتِ برخی از قبرهاییکه به رسمِ آیین اسلام دفن نشدهاند، نشانههای از دیرینگی این گورستان است. برخی از قبرها، که با کندنکاری یا مرمتِ زمین، از گورستانِ عمومی (زیرِ سَرک و جوارِ زمینهای زراعتی)، سکسه (مکانی بینِ وارمرغ و نوآباد)، سیاهزمین و کوتل جاشه آشکار و برهنه گردیده، ثابت ساختهاست که مردهها نهتنها با آیین اسلامی و رو به قبله دفن نشدهاند، بل با آنان وسایل ابزارِ کاری، وسایلِ زینتی مثل دستبند، گردنبند، انواع دانهها و مُهرهها نیز یافت شدهاست. برخی از قبرها، از جمله مازارها/ مزارهاییکه معروف به خاکسید است و در بینِ زمینهای زراعتی قرار دارد و نیز قبریکه در آغاز سرکِ اوغجم یافت شدهبود، دوباره پوشیدهشده تا از کندنکاریهای بیرویه توسط مردم محفوظ بمانَند. (علیزاده، 1402)؛ (اکبری، 1402)؛ (مظفری، 1402)
تا سال 1355 در قبرستانی مدگ، سنگ نوشتهای با رسم الخط شباهت به هندی وجود داشت که در شکل دیدگو (دیگدان) ساخته شده بود. رنگِ سنگ سفید بود و یک پاچه تختهمانند به اندازه یک کتاب بزرگ بر فرار آن دیگدان استوار بود. برخی آن پارچه سنگ را از جایش بلند کرده و دوباره بر جایگاه سوراخماننداش میگذاشتند. ساخت این اثر بخاطر لشم و صاف بودن آن قدیمی بهنظر میرسید و رسمالخط آن سنگ برجسته بود. (نادر نظری)
شبیه گورستانِ مدگ، در کوتل جاشه، مرز بینِ چهلباغتوی پشی و جاشهمَوُلداد نیز قبرستانِ کهن با قلخسنگهای بلند وجود دارد. سنگهای آن توسط مردم محل برده شده؛ اما نشانههایی از قبرستان هنوزهم در آن وجود دارد. شباهتهای زیادی بینِ لوحهسنگهای گورستانِ کوتل جاشه و قبرستانِ مدگ وجود دارد. (علیزاده، اکبری، مظفری)
کوتلِ جاشه گِلِ خوب دارد و در یکی از گِلکنهها (کانِ گِل)ها، که در جوارِ سرک عمومی چهلباغتوی پشی – سنگماشه موقعیت دارد، قبری یافت شده که رو به قبله نبودهاست. مرحوم محمداکبر یکی از موسفیدانِ محل باور داشت که قبرستانی مذکور از قومی بهنام «جوگی» بهیادگار مانده که کاریزِ مدگ نیز متعلق به آن مردم بودهاست. وی همچنان اضافه میکرد که در کوتل جاشه و اول سیاهزمین و کوب، سموج و دخمهای بود که وقتی داخل میرفتیم، در انتهای آن به اتاقِ نسبتاً متوسطی بر میخوردیم که در آن مُردهها، بهحالتِ ایستاده گذاشته شدهبودند. بزرگان آن را «شامی» میگفتند و پسانها دهنة آن را بستند و تأکید کردند که به آن نزدیک نشویم و از آن بترسیم. (نگاه شود به مدخل تقسیمات ارضی چهل باغتوی پشی و اوقی درین کتاب)
ماستر مشتاق مغول، یکتن از هزارههای کویته، نظرِ دیگری دارد؛ او میگوید که، آرامستانِ کوتل جاشه متعلق به نیاکانِ ماست. مشتاق، متعلق به طایفة «خوجینه» است که خود را پشی میشمارند و با چاندههای پشی ارتباط و گز و خورد دارند. (علیزاده، 1401)
در قبرستانِ مدگ، در قسمتِ زیر سرکِ عمومی، قبرِ یارمحمد باکل است. لوحهسنگِ آن دهسال قبل مفقود گردید. لوحهسنگِ قبرِ مذکور از سنگ رخام و در دو قطعه ساخته شدهبود. قطعهای پایینی اتکای قطعهی بالایی بود. لوحهسنگِ اصلی قطعة بالایی بود. قطعهزیرِ لوحهسنگ، تَهِ مستطیلشکل و بالای بیضوی با کمی خمیدگی داشت. وسطِ آن حفر شده بود تا لوحهسنگ ثابت بمانَد. اطراف حفره و چُقُری قطعهسنگِ پایینی با خطوط، بهخانههای منظم تقسیمبندی شده بود که در بینِ هر خانهی آن یک کلمه حک گردیده بود. در دو طرفِ قطعهسنگِ بالایی یا قلخسنگ/ لوحهسنگ، آیههای قرآنکریم و اسامی امامان، آنگونه حکاکی شده بود که لوحهسنگ را از دور مثل عکس محراب نشان میداد. (علیزاده، 1402)
کمی بالاتر از آرامگاه یارمحمد باکُل، قبری وجود دارد که قلخسنگِ آن شبیه نیمتنة انسان ساخته شدهاست. سر، گردن و بازوها، مشخص و صورت مشخص نیست. مردمِ محل میگویند که این قبر متعلق به فردیست که فرزندی نداشته و این لوحهسنگ را نیز خودش ساخته و وصیت کرده، که بعد از فوت بالای قبرش بگذارند. (همان)
آب چشمه و کاریزِ مدگ، در بینِ مردم منطقه معروف و زبانزد است. قریة مدگ چشمهها و کاریزهای زیادی دارد و بزرگترین و معروفترینِ آن کاریزیست که بهنام «کاریزِ مدگ» یاد میگردد که در مرکزِ مدگ اخذ موقع نموده است. اکثرِ خانوادههای مرکزِ مدگ از آبِ همین کاریز استفاده میکنند. آبِ پاک و گوارا دارد که در تابستان سرد و در زمستان کمی گرم میشود. زیادی و کمی آبِ این کاریز متکی به میزانِ بارندگیهای زمستانی و بهاریست. گفته میشود در گذشته آبِ کاریز آنقدر زیاد بوده که از آبِ آن در منطقهای بهنامِ «کوب» سیاهزمین آسیابِ آبی میچرخیده است. (علیزاده، 1402)
زمانیکه مردم با پای پیاده و یا الاغ، قاطر و اسب از یکجای بهجای دیگر میرفتند و مسافرت میکردند؛ در مسجد مدک اطراق میکردند و از آب کاریزِ مدک نوش جان مینمودند. (همان)
قریة مدگ، در گذشتة نزدیک گشتگاه مردمانِ سایر قریههای چهلباغتوی پشی بودهاست. دلیلِ آن موجودیتِ کارگاههای آهنگری، مانیسازی، پالاندوزی و خیاطی، بودهاست. برای همین در آن زمان کمتر کسی یافت میشده که از آب کاریز مدگ نوش جان نکرده باشد. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402)
مرحوم محمد اکبر روایت میکرد: «پدر کلانهای ما میگفت، وقتی سلطو پشی (ابراهیم سلطان) و بنا به روایتی نجف سلطان را اسیر کردند، از مسیر چهلباغتوی پشی به سنگماشه و از آنجا به کابل انتقال دادند. وقتی سلطو پشی در منطقة ما رسید، درخواست نوشیدنِ آب و ادای نماز کرد. عمال عبدالرحمان برایش اجازه ندادند؛ ما وساطت کردیم و اجازه دادند. (به مدخل صدو ده جنگوی پشی مراجعه شود)
سلطو پشی وارد کاریز شد، به آب سلام کرد و گفت، دیر یا زود همة ما میرویم و تو جاری استی، پس احوالِ ما را به آیندگان برسان». بعد، از آب ضلال چشمهی مدگ نوشید، وضو گرفت، نماز کرد و رفت. هنگامیکه در کابل وی را به سیاهچاه میانداختهاند، فریاد زده که، من سلطان یکی از طوایف هزارهام، باید رییس زندان مرا به چاه بیندازد. وقتی رییس زندان میخواهد سلطو پشی را در سیاهچاه بیندازد، وی رییس زندان را نیز با خود به تَهِ چاه میبَرَد». (همان، به مدخل حسین مهتر مراجعه شود)
از دهانة کاریز فقط یک کانال با پیچ و خمهایی به استقامت «خاکچاه» کشیده شده و در قسمتِ بالایی به شاخههای دیگر تقسیم شده است. چندین چاه، این جوی زیرزمینی را بههم متصل ساختهاست. مردم محل باور دارند که یک چاهِ اصلی «مادر چاه» در قسمتهای خاکچاه و کمی بالاتر از آن وجود داشته که «جوگیها»، هنگامیکه از منطقه متواری شدهاند، آن را پوشاندهاند. انتهای برخی از کانالهایی جداشده از کانالِ اصلی را کسی تا هنوز ندیده و اینکه اولین بار کانالهای کاریز مدگ را کِیها و در کدام دَوره و مقطع زمانی احداث کردهاند، معلوماتِ دقیق وجود ندارد. (علیزاده، 1402، مظفری، 1402)؛ (اکبری، 1402)
کاریزِ مدگ، یک سدّ کوچک آب (ناوُر) دارد که در آن از طرفِ شب آب را ذخیره میکنند و از جانب روز زمینهایی را که در زیر کاریز قرار گرفتهاست، آبیاری میکنند. ذخیرهکردنِ آب و استفاده از آن برای آبیاری زمینهای زراعتی، نوبتیست. به هرکس برحسب زمینی که به ارث برده، نوبتِ آب، دیر یا زود، کم یا زیاد میرسد. حاشیه و دیوارِ اطرافِ ناورِ مذکور در سال 1393 ش/ 2014 م با حمایت پروژه انکشافی «همبستگی ملّی» مرمت و سمنتکاری گردیدهاست. (همان)
در سنبلة 1401 ش / 2022 م به ابتکارِ حاجی علیجمعه و همتِ جوانان، در جوارِ خاکچاه و کنارِ راهِ گردو و شِلبینک، بندِ آبگردان ساختهشد. هدفِ آن مهارِ بخشی از آبهای سرخآبِ بهاری و بارانهای موسمیست. این بند با کمکِ مردمِ محل و برخی از مسافرانِ خارجی ساخته شدهاست. به اینکه در بارندگیها آبِ باران مهار شود و در نهایت آبِ کاریز تقویت گردد. (علیزاده، 1402)
آسیابِ آبی مدگ، در گذشتههای دور و زمانیکه کاریزِ مدگ به حدّ کافی آب داشته، میچرخیدهاست. این آسیابِ آبی، در کوبِ سیاهزمین موقعیت داشتهاست. بعداً هنگامیکه آب کم میشود، آسیاب نیز از حرکت میایستَد و در سیلابها مکانِ آن نیز محو میگردد. (علیزاده، 1402، مظفری، 1402، اکبری، 1402)
هنگامیکه مردمِ محل، به هدفِ از بین بردنِ شیبِ زمینهای زراعتی خود، دست به تخریب زمین میزنند، آسیابِ آبیِ که قبلاً از آن فقط قصه میشد، آشکار گردید. در آنجا اتاقِ کوچکی وجود داشت که از داخلِ اتاق مذکور، کوزههای شکسته، وسایلابزارِ کاری، وسایلِ زینتی زنان، دانهها و مُهرههای رنگارنگ، سنگهای نفیس با اشکالِ مختلف و سنگهای آسیاب کشف گردید. چون هر لحظه، به تعدادِ تماشاگران اضافه میشد، ناگزیر اتاق را بهحالتِ نیمهویران، با خاک پوشاندند. (همان)
دِه یا قلعة مدگ، در جوارِ کاریز قرار گرفته بوده است. این دِه از آثارِ نادِر باستانی بوده که اکنون کوچکترین اثری از آن باقی نماندهاست. آخرین بقایای دیوارِ بزرگِ برجِ جنوبی قلعه، تا پیش از تعمیرِ خانة فعلی قبلهگاه حبیب (ابراهیم بابَی) میانهدِه وجود داشت. (علیزاده، 1402، ظفری، 1402، مظفری، 1402، اکبری، 1402)
گفته شده که قلعة مدگ، آنقدر ارتفاع داشته که از بامِ آن «بُومِ میسه»، محلّی بینِ وار مرغ و میسه، دیده میشدهاست. این قلعه چهار برجِ بلند داشته که بینِ چهار پسرِ یارمحمد تقسیم شده بوده و هر پسر با خانوادههای خود در یک برج زندگی میکردهاند. ضخامتِ دیوارهای برجها در مقایسة ابتدا (پایسنگ/تهداب) با انتها (انجام و منتهی به پشتِ بام)، از 2 تا پنجمتر متفاوت بوده است. مردم از زمان و چگونگی ساختِ این قلعه، اطلاعی ندارند. اینکه کدام مردم، در چه زمان و به کدام هدف این قلعه را ساخته، معلوم نیست. (همان)
وقتیکه روز به روز به تعدادِ نفوس فرزندانِ یارمحمد افزوده میشود، ناگزیر میشوند تا قلعه را ترک کرده و خانههای جدید بسازند؛ خانههایی که در آن زمان «سیاهخانه» یاد میشده. وقتی به مرور زمان، خانهها، نو و نوتر میشده، قلعه نیز کم کم اهمیتِ خود را از دست میداده و با تخریب و نابودی رو برو میگردیدهاست. (همان)
روایتی نیز در بین مردم محل وجود دارد که قلعه را خودِ مردمِ محل تخریب کردهاند. دلیلِ آن این بوده که وقتی هزارهها و بهصورتِ خاص ارزگان شکست میخورَد و قلعههای آنان یکی پی دیگری تسخیر و ویران میگردد؛ بینِ مردم رعب و وحشت میافتد. مردم میترسند که مبادا قلعة آنان نیز همانند دیگر قلعهها به آتش کشیدهشده و خودشان اسیر گردند؛ برای همین، قلعه را خراب میکنند. خود شان برای مدتی روزها به مناظقی چون جوقول، نیقول و خاکریز میرفتند و شبها بر میگشتند. البته قلعه کامل تخریب نمیشود و بخشهای از آن، از جمله برج جنوبی باقی میمانَد، که تا همین اواخر پا برجا بود. (همان)
تعدادی دیگر میگویند، هنگامیکه برخی از سپاهیانِ عبدالرحمان با اسیرانِ ارزگان از این محل میگذشتهاند، مردم از ترس فرار میکنند و به کوهها پناه میبَرَند. وقتی سپاهیانِ ایلجاری عبدالرحمان برجهای قلعه را سالم میبینند، به اسیران دستور میدهند برجها را تخریب کنند. مرحوم محمد اکبر میگفت، در زمانیکه من کهتر بودم، سهبرج وجود داشت و فقط یکی از برجها تخریب شده بود. (به مدخل آبادی و ویرانی قلعه اکبر اوقی مراجعه شود)
پیشِ دِه مدک، تا همین اواخر بهویژه در زمستانها، مرکزِ تجمعِ مردم بودهاست. مردان، جوانان و نوجوانانِ مدگ و اطراف و اکنافِ آن، به هدف بازی و ساعتتیری، اطلاعیابی از جریاناتِ روز، گوش دادن به صدای تَیپ و رادیو، شنیدنِ قصهها و افسانهها، شرکت در حملهخوانی و شهنامهخوانی، تماشای خروسجنگی و کبکجنگی، و یا سودا و فروخت در آنجا گِرد میآمدهاند. (همان)
برقِ مدگ، در سال 1381 ش / 2002 م راهاندازی میشود. در این سال مردم، یک دستگاه دیزلژنراتور 15 کیلو وات با موتور 20 اسب سهفاز میخرند و با آن خانههای خود را روشن میکنند. پیش از آن، برای روشنایی از چراغهای نفتی کار میگرفتهاند، که انواعِ آن لَمپَه (لامپا)، بَتِی، گَیس (چراغ زنبوری) و چراغ موشَک بودهاست. (علیزاده، 1402)
تا زمانیکه مصرفِ مردم بالا نرفته بود، غیر از مناطقِ مدگ، به ریزقریهها و آغیلهایی چون روشنگ، گندو، سرقول، وار مرغ و سیاهزمین نیز برق میسر و مقدور بود؛ اما وقتی استفادهی مردم از برق روز به روز بالا رفت، نهتنها سیمِ برقِ ریزقریههای اطرافِ مدک قطع گردید، بلکه رفته رفته مناطق مدگ نیز به دو بخش تقسیم شد. نصفِ آن از دیزلژنراتورِ کهنه استفاده میکرد و نصفِ دیگر از ژنراتورِ تازهخریدهشده بهره میجستند. کم کم دو مشینِ برق هم کفایت نمیکرد و در نتیجه مردم به خرید سولر (پنل خورشیدی) و استفاده از انرژی آفتابی رو آوردند. (همان)
سنتهای پسندیده و رسم و رسومِ گذشته هنوز در مدگ رعایت میشود و مردم به آن پابندند. در برگزاری مراسم غم و شادی، مراسم مذهبی و اکثرِ بازیها و سرگرمیها، تفاوتی بینِ مدگ و دیگر قریههای چهلباغتوی پشی دیده نمیشود. با توضیح اینکه بعضی از بازیها و سرگرمیها در یک قریه بیشتر و در قریهی دیگر کمتر بازی میشود. (علیزاده، 1402)
نذرِ محرم در مدگ، یکی از رسمهاییست که از قدیم مانده و مقدار تفاوتی با دیگر مناطق دارد. در نذرِ محرم، خانوادهها و خانوارها جدا جدا نذر نمیکنند، بلکه همة خانوادههای ساکنِ مدک، بهصورتِ نوبتی، پنج یا شش خانه در هر شب نذر میکنند. معمولاً از اول تا دهم، یازدهم یا دوازدهمِ ماه محرم زمان میبَرَد، تا نوبت به همگی برسد. در گذشته، برای تنطیم نوبت نذر و اعزامِ نفرات بهصورتِ مساویانه در خانهها، یک فرد بهحیث منشی عمل میکرد. در این اواخر و در پی زیاد و کم شدنِ خانهها، این رسم نیز کمرونق شدهاست. (همان)
نذر سیزدهم محرم، سنتِ دیگریست که هنوز پابرجاست. مردمِ مدگ در روزِ سیزدهم محرم، هنگامیکه عَلَمها و پرچمها را باز میکنند و عملاً عزاداری را بهپایان میبَرَند، یک رأس گاو یا گوساله و یا هم بز و گوسفند را خریده و قربانی میکنند و درختم دعا مینمایند. (همان)
نذرِ مردهها که «پای خاک» خوانده میشود، یک یا دو هفته بعد از نذر مسجد، در چاشتِ یکی از جمعهها برگزار میشود. این مراسم را جوانان، از شوخی «پای شیر» نیز میگویند؛ چون در آن شیر زیاد آورده میشود. مردم محل ماست را شیر میگویند و شیر را صاف. مثل نذر مسجد، در مراسمِ نذرِ مردهها یا پای خاک نیز مردان، پسران و دخترانِ خُردسال شرکت میکنند. این مراسم بههدف یادبود از درگذشتگان برگزار میگردد. (علیزاده، 1402)
مراسم، طوریست که هر خانه ماست و یا هر غذای دیگری میپزد و میبَرَد در قبرستان. بستههای دستمال کاسههای نانبوته، شیرروغو، برنج، ماکارونی، ماست، دَلدَه، حلوا، گوشت و شیربرنج در دَور و اطرافِ آرامگاه یارمحمد باکل و قبرهای دیگر باز میشود. مردم بعد از صرف غذا دعا میکنند. اگر لازم بود موسفیدان برای جوانان دستور میدهند تا سنگ برای قبر بیاوَرَند و ذخیره کنند. دلیلِ این کار این است که، وقتی در زمستانها برفباری زیاد شود، در صورت مرگ و موت، سنگِ قبر کم نشود. (همان)
نذرِ مُردهها، فقط پای خاک نیست، مردم، هر سال در شامگاهِ نهمِ ماه ذوالحجه، دقیقاً یکروز قبل از عید قربان و بیست و نهم ماهِ رمضان، دقیقاً یک یا دو روز قبل از عید سعید فطر، سراغ مُردهها را گرفته و نذرِ شان را میبَرَند. مردمِ محل ماهِ تقویم هجری قمری را، ماهِ خدایی نیز میگویند. (همان)
جشنهایی که مردم از آنها استقبال میکنند، جشنِ عید نوروز، عید فطر، عید قربان، پانزدهم شعبان، تولد نوزاد، نامزدی، عروسی و افتتاح خانهی نو است. در این جشنها، هر فرد لباسِ جدید میپوشد. در شب و روزهای عید نوروز و عید فطر و قربان، خانوادههای هر خانوار، چاشت یا شب در خانهی یک شخص رفته و غذایی را که بهنام «نان نوروزی» یا «نان عیدی» یاد میشود، نوش جان کرده و به خوش و بِش میپردازند. (علیزاده، 1402)
در برخی از اعیاد و یا اوقاتِ فراغتِ دیگر، اگر هوا مساعد بود، حلقههایی همسن و همفکرِ مردمِ مدگ در دامنههای کوهِ خاکریز، بادآسیاب، تناسنگ یا نیقول رفته و به بازی و شادی میپردازند. اگر توان اقتصادی داشته باشند بزغاله یا برهای را نیز ذبح کرده و گوشتِ آن را میپزند و میخورند. (همان)
مراسمِ عزاداریِ مردمِ مدگ، تفاوتِ چندانی با دیگر قریههای چهلباغتوی پشی نمیکند. در مراسم فاتحه، موسفیدان از سراسرِ چهلباغتوی پشی در خانهی مصیبتزده شرکت ورزیده، فاتحه خوانده و ادای تسلیت میکنند. (علیزاده، 1402)
در مراسم عزاداری دهة عاشورا، تا دهم یا سیزدهم محرم در هر مسجد مراسم عزاداری و سینهزنی برپاست. در روز عاشورا هر قریه در آرامستان/قبرسانِ خود جلوس کرده و پرچمهای مذهبی را برافراشته و به عزاداری و سینهزنی میپردازند. در روزِ دوازدهم محرم در بازار تجمع کرده و عزاداری و سینهزنی میکنند. در قدیم به هر نوحهخوانیکه خوب نوحه میخواند و سینهزنانِ آن قریه نیز خوب سینه میزدند، از سوی حاضران، نمره داده میشد. نوحهخوانانِ معروفِ دهة شصت و هفتادِ مدگ علی عطا، طاووسخان، استاظاهر، علیشاه، علیجمعه، عنایتالله، سلمانعلی، ابراهیم، علیرضا و مبارکشاه و از دهه هشتادیها جمالالدین، محبالله، علیمحمد، سجادحسین، علیحسین و عبدالکریم بودند. (علیزاده، 1402)
شبهای قدر، نیز توسط مردمِ محل ارج نهاده میشود. در شبهای مزبور بعد از صرف غذا مراسم مذهبی ویژه شبهای قدر آغاز شده و تا نزدیکی سحر ادامه مییابَد. نزدیکِ سحر که شد مردم بهخانههای خود رفته و پس از صرفِ غذای سحری و ادای نماز میخوابند. در شبِ دوم یا شبِ سومِ قدر، مردم نذر میکنند. هزینة این نذر یا توسط یکنفر، بههدف ادای وجوهاتِ شرعیاش، یا توسط همه مردم فراهم میگردد. (همان)
آشار، رسمِ حَسَنهی است که تا اکنون کماکان در بین مردمِ مدک رواج دارد. وقتی کاری کسی عقب بیفتد و از دیگران طلب همکاری کند، به درخواستشان لبیک گفته میشود. نانِ مکلّفی که کمککنندگان میخورَند، بهنامِ «نانِ آشاری» یاد میشود. (علیزاده، 1402)
شاهنامهخوانی و حملهخوانی، رسمِ کهنِ باشندگانِ مدک بودهاست. در قدیم، آن هنگامیکه رادیو بسیار کم بوده و تلویزیون هیچ نبوده، مردم اوقاتِ فراغت و شبهای طولانی خزان و زمستان را با شهنامهخوانی و حملهخوانی سر میکردهاند. آنان، در خانههای یکی دیگر گِردِ هم میآمدهاند و پس از صرفِ غذا به حملهخوانی و شاهنامهخوانی میپرداختهاند. اکثرِ محافلِ حملهخوانی پس از نان شب برگزار میشده؛ چون هدف فقط سرگرمی و دَورهمی بودهاست. محلِ تجمعِ مردم و برپایی بعضی از برنامههای حمله و شاهنامهخوانی در پیشِ دِه و یا مسجد انجام میشدهاست. (علیزاده، 1402)
مجلسِ حملهخوانی و شهنامهخوانی طوری برگزار میشده که شرکتکنندگان دَورادَورِ هم مینشستهاند و یکنفر با لحنِ زیبا ابیات را میخوانده و یکی دیگر که در پهلو و یا روبروی خواننده مینشسته، بیتها را معنا، تفسیر و روایت میکردهاست. خواننده، بعد از خواندنِ ده- بیست بیت، لحنِ خود را تغییر میداده و راوی یا تفسیرکننده نیز ادا و اطوارِ قصهگویان را در میآورده و مردم را سرگرم میکردهاست. (همان)
یکی از راویان، با آنکه سوادِ خواندن و نوشتن نداشته، محمداکبر بوده است. از حملهخوانان و شهنامهخوانان نیز میتوان از ملا محمدجمعه، خدا رحم، مامور علیخان، طاووسخان، ارباب عبدالحسین، صوفی علیخان، سلمانعلی، نوروز ظفری و استا ظاهر یاد کرد. (همان)
شرکتِ جوانان در مجالسِ حملهخوانی و شهنامهخوانی آزاد بودهاست؛ مگر اینکه مکانِ برپایی محفل کوچک میبوده و در این صورت جوانان از شرکت کردن در آن محفل منع میشده. در اکثرِ محافل زنان نیز شرکت میجسته، بهویژه زنانِ مسن. (همان)
نشانزنی با تفنگ دودی (سُربی)، تا اکنون یکی از سرگرمیهای دلچسب و پُرطرفدار است. در این بازی افراد به دو گروه مساوی تقسیم میشوند و هر گروه از خود سرپرست دارد که آن را «مِیرگنَ» میگویند. نشان (قرقه) را به فاصلة 11 تا 1300 متر دورتر میگذارند و یکنفر را به عنوان دیدبان (قرقهچی) برمیگزینند که با پرچمِ خود، جاییرا که تیر اصابت کرده، نشان دهد. در گذشتهها هر گیرگچی یکنفر یدک نیز داشته که تفنگ وی را انتقال میداده و هنگام گیرکزنی تفنگاش را پاک میکردهاست. (علیزاده، 1402)
اگر بر فرض مثال، تعدادِ افراد گیرگچی دوازده نفر باشند، به دو گروه ششنفری تقسیم میشوند و طبق نوبت، نشان میزنَند. یکنفر بهحیث منشی عمل کرده و نمرهها را میشمارَد. نشانه یا تیری که از همة نشانهها یا تیرها، به قرقه نزدیکتر باشد، یک نمره حساب میشود؛ تیری که به هدف (قرقه) بخورَد، دو نمره شمرده میشود. (همان)
بازیِ نشانزنی (گیرگزنی)، معمولاً در مراسمِ خوشی مثل عروسی، تولد و نامزدی اجرا میشود، در دیگر زمانها بههدف مهمانی بازی میشود، با این توضیح که تیم بازنده، تیم برنده را نانِ مکلّف میدهد. برخی مواقع تیم گیرگچی از یک قریه به قریة دیگر میرود و بازی بهنامِ دو قریه صورت میگیرد. در این اواخر حتی تورنمنت گیرک نیز برگزار میشود که در هر تورنمنت تیمهای زیاد شرکت میکنند و در آن مراحل حذفی، نیمهنهایی و نهایی دارد. (علیزاده، 1402)
توبدنده، یکی دیگر از سرگرمیهای مردم است. درین بازی که در زمینِ هموار اجرا میشود، دو نفر میر میشوند و دیگران دو-دو نفر میکَشَند. کشیدن در بازی توبدنده و برخی بازیهای دیگر بدین مفهوم است که دو نفر که معمولاً همقد، همسن و از نظر حرفة بازی همسویه باشند، دورتر از میرها (سرتیمها) رفته و نامِ مستعار بالای خود گذاشته و میآیند نزدِ میرها، و نامهای مستعارِ خود را میگویند. میرها یکی را صدا میزَنَد، نامی را که صدا زد، هرکسی که باشد، یارش میشود و دیگری یارِ رقیباش میگردد. البته صدا کردنِ نامهای مستعار توسط میرها نیز به نوبت است؛ یکبار یک میر صدا میزند و یکبار میرِ دیگر. (علیزاده، 1402)
وقتی دو گروه تشکیل شد، بازی با شیر و خط یا تر آبی و خشکآبی شروع میشود. اگر سکّه وجود داشت، یکطرف سکّه را یک میر میگیرد و جانب دیگر را میرِ دیگر؛ اگر سکه نبود، یک سنگِ کوچک را که هموار و گِرد باشد، میگیرند و یکسمتِ آن را با آب یا آبِ دهن تَر (خیس) کرده، یکطرفِ سنگ را یک میر میگیرد و سمتِ دیگر را میرِ دیگر. سنگ یا سکّه را به هوا میاندازد، وقتی به زمین آمد انتخابِ هر میر که رو به هوا بود، آن میر برنده میشود و گروهاش توب میزنند؛ گروه دیگر باید توب جمع کنند. (همان)
هر فرد از افرادِ گروهی که توب میزنند، توبهای مشخصی باید بزند، که کمترینِ آن دو توب و بیشترینِ آن پنج توب است، که این تعداد میتواند متفاوت باشد. هر فرد بر اساسِ سویة بازی خود، توبِ زیاد یا کم میزند. بیشترین توب و آخرین توبها را میر میزند؛ که قویتر از همهاست. (همان)
زدنِ توب با چوب که بهنام دنده یاد میشود، زده میشود. چوب دنده، چوب مخصوص و شبیه دنده کِرکت است. کسیکه توب زد، خام میشود و باید وقتی دیگری توب میزند، فاصلهی بینِ هر دو گروه را، که معمولاً حدود 20 متر و یا کمی بیشتر یا کمتر است، بِدَوَد؛ پای خود را در مرزِ تیم مقابل گذاشته و دوباره برگردد، تا پخته شود. اگر هنگام پختهشدن و دویدن، توسطِ میرِ رقیب یا هر فردی از گروه مقابل، شرط شود (توب به جانش اصابت کند)؛ صحنه عوض میشود، این گروه باید توب جمع کنند و گروهیکه توب جمع میکردند باید توب بزنند. در صورتی این کار صورت نمیگیرد که بازیکنی که توب به جانش اصابت کرده یا میرِ او، یکی از افرادِ گروه مقابل را شرط کند (توب به جانشان بزند). (همان)
اَرسِنَی، زمانی صورت میگیرد که همة افرادِ یکگروه خام باشد (توب زده باشد و پخته نشده باشد). اَرسِنَی اینگونه است که میر یا یکی از بازیکنانِ پختهکارِ تیمِ مقابلِ خششدگان، در وسط میدان ایستاده و توب را به اندازهی نصف میدان به هوا پرتاب کند و دوباره بگیرد؛ دراین فاصلهای که توب به هوا میرود و بر میگردد، میر یا بازیکنی که خشک یا شرط شدهاست، باید فاصلهی بینِ دو میدان را طی کند و بر گردد. اگر موفق شد و توب در بدنش اصابت نکرد، میتواند بهاندازهای که سهمِ توبهایش است، توب بزند تا دیگران پخته شوند و اگر همگی پخته شدند، بازی بهحالتِ اولی برمیگردد و بازیکنان توبزنیِ خود را از سر میگیرند. اگر موفق نشد، صحنه عوض میشود و خشکشدگان باید توب جمع کنند. (همان)
دشتکِ مدگ، یکی از جاهای مناسب برای بازی توبدنده است که در این اواخر در آن جوانان فوتبال بازی میکنند. دشتک، در شمالِ قبرستان واقع گردیده که راهِ موتر رَو ماله، گندو و سرقول از وسطِ آن گذشتهاست. در این مکان، جوانان هم والیبال میکنند و هم فوتبال. (همان)
میدانِ والیبال، که در آن همهروزه بازی میشود، در نزدیکی بندِ آبگردانِ مدگ موقعیت دارد. این میدان که در قُول واقع گردیده، هنگامِ بارندگی و جاری شدنِ سیل مملو از سنگ و ریگ میگردد و جوانانِ علاقهمند به بازی والیبال، دوباره آن را پاککاری میکنند. بهدلیلِ جابهجایی جوانان و مقیم نبودن آنان در مدگ، تا هنوز تیمِ منسجمِ والیبال، که دایم بازی کنند و در مسابقات و تورنمنتهای چهلباغتوشمول و فراتر از آن شرکت ورزند، شکل نگرفتهاست. یک میدانِ فرعی دیگر برای بازی والیبال در قُولِ خارزار نیز میباشد. (مراجعه شود به مدخل قریه میسه)
میدان فوتبال، که در سطح چهلباغتوی پشی معروف و زبانزد است، کمی بالاتر از دشتکِ مدگ و بینِ ماله، گندو و اوغجم اخذ موقع کرده که در آن بازیکنان از سراسرِ چهلباغتوی پشی گِرد آمده و به بازی میپردازند. این میدان نسبتاَ فراخ و گستردهاست؛ اما ناهمواریها و شیبهایی دارد، که باعث میگردد، بازیکنان حِین بازی با مشکلات مواجه شوند. (همان)
اسامی بازیها، سرگرمیها و دلمشغولیهای دیگرِ منطقه، که برخی از آنها در زمرة فنون، هنر و ورزشِ بدنی و ذهنی نیز قرار میگیرند اینهاست: فوتبال، والیبال، سنگگیرک، سگبندک، کُشتی/ پُشتی، بورگُود/ لَنگی، شِیغَیبازی، داگه، بجولبازی، کورمکچورمک، تاشهتاشه، آجَیمِیَو، قُوتبازی، شیرخط، شیربز، گِردخین، چهلبز، قطار، پیرَک، تق و جفت، کورمشت و… که در گذشتهها اکثرِ این بازیها در پیشِ دِه مدگ صورت میگرفتهاست. بازیکنان از اطراف مثل روشنگ، وارمرغ، سیاهزمین، مقصود، نورک، زنگی و حتی جاشه، مَوُلداد و چهلباغتوی اُوقی نیز برای بازی میآمدهاند. (علیزاده، 1402)
قصهها، حکایتها و افسانههای آتی درگذشتهها، بین مردم دهن به دهن میشده: کَوُگِ لنگ خانِهشی دَ چُقُر سنگ، شاه و پری، بز چینی، شاتُتروغِ ماهپیشنَه، مادراند، بختِ بیدار و عقل خفته، داستانهای شهنامه از جمله (جنگ رستم با دیو، رزم رستم با اسفندیار، داستان ضحاک ماردوش، رزم رستم و سهراب، داستان زال و سیمرغ) داستانهای حملة حیدری از جمله (جنگ بدر، جنگ احد، جنگ خندق، جنگ جمل، جنگ خیبر، فتح مکه)، افسانة مغولدختر و اَرببچه، داستان امیر ارسلانِ رومی، قصههای لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین، یوسف و ذلیخا وغیره (علیزاده، 1402)
قصهگویان، بیشتر افرادِ مسن بهویژه زنان بودند. زنان وقتی به قصه شروع میکردند، در شروع هر قصه میگفتند: «گاه بود نبود بُدیار بود، کلوخ نبود شُدیار بود، هرچار مامَدیار بود، دَ خوردو تیار بود، دَ کار بیمار بود». این قصهها دنیای خیالی کودکان و نوجوانان را میساخت. در زمانههایی که تَیپ (ضبط) نبود، رادیو بسیار نادر و تلویزیون هیچ نبود، جوانان و نوجوانان و کودکان در شبهای طولانی سرد و تیرهی تیرما (خزان) و زمستان با همین قصهها مشغول میشدند. زنان حتی برای نوزادانِ خود یا لالایی و یا قصههای کوتاه میگفتند تا آنان بخوابند. (علیزاده، 1402)
جوانان و نوجوانان با قصهها زندگی میکردند، میترسیدند یا شاد و خوشحال میشدند و یا جرأت و جسارت مییافتند. در اکثرِ قصهها نکات تربیتی نهفته بود و باعث میشد صداقت، خلوص نیت، گذشت و صلة رحم بین شنوندگان قصهها بیشتر شود. (همان)
یکی از زنانِ قصهگو، که افسانهها و قصههای زیادی بلد بود و داستان امیر ارسلان رومی و اکثرِ داستانهای شهنامه و حمله حیدری را از بَر بود، کلثوم زنِ محمد اکبر بود که در هر محفل مخصوصاً شبنشینیها، پارهای از شب با قصهها و حکایتهای او سپری میشد. جوانان و نوجوانان وقتی شبها قصهها را میشنیدند، فردا آن را با همسن و سالانِ خود بازگو میکردند. (همان)
هنرِ آوازخوانی، غزلخوانی و رقص نیز بهصورت محلی و سنتی بین مردم رواج داشته بوده است. مردمِ مدگ در شادیها و اعیاد، بیشتر شایقِ شنیدن و دیدنِ غیچک و دمبوره علیمدد گندو و پدرِ حسینبخش زردنَوُر بودهاند. از آوازخوانانِ محلّی که صدای خوش داشته و غزل (مراد از دوبیتی است) و دو و دَی خوب میخوانده، میتوان از محمد اکبر یاد کرد که صدای ضبط شدهاش در دسترس قرار دارد. (علیزاده، 1402)
مکتب، پس از 1348 ش / 1969 م وارد چهلباغتوی پشی میگردد؛ اما قبل از آن مردم در مکتبخانهها و مدرسهها که به «مکتبِ خانگی» معروف بوده، سوادِ خواندن و نوشتن و نیز علوم قرآنی و مقدمات زبان عربی را میآموختهاند. مکتبهای خانگی، کمتر مکانِ مشخصی داشته و بیشتر از خانهها، زیرِ درختان و سایة دیوار بهعنوانِ درسخانه کار گرفته میشده است. (طاها، 1402، اکبری، 1402، ظفری، 1402، علیزاده، 1402)
اهالی قریة مدگ نیز مانندِ سایر مناطق برای کسبِ سواد، به تعبیرِ آن روز، خواندن و نوشتن، را از مکتبِ خانگی فرا میگرفتهاند. طالبانِ یادگیری، در زمستانها بیشتر میشده تا تابستانها؛ چون در تابستانها وقتِ کِشت و کار فرا میرسیدهاست. (همان)
ملا محمدجمعه و ملّا یعقوب، از جملة نخستین آموزشدهندگانِ محلّی و اولین ملّایان چهلباغتوی اند. ملّا محمدجمعه، در خانهاش و نیز هر جاییکه مناسب برای یاددادن بوده، مجلسِ درس برپا میکردهاست. شرکتکنندگانِ مجالسِ درسِ او تنها از مدگ نه، که از سیاهزمین، وارمرغ، روشنگ، ماله، میسه و حتی از جاشه و بعضاً از چهلباغتوی اُوقی نیز بودهاند؛ آنگونه که در برههای از زمان، مدکیان نیز در مقصود پیش ملّا ابراهیم درس میخواندهاند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402، ظفری، 1402)
ملّا محمدجمعه، که در مناطقِ دیگر نیز ملّایی کرده، خطّ بسیار زیبا داشته و اکثرِ سورههای قرآن، برخی از احادیث و پارههایی از اشعار حافظ و سعدی را با قلم نَی نوشته بودهاست. هنگامِ کوچکشی خانوادة ملّا عزیز از مدگ به لشکرگاه، بخشِ اعظمِ دستنوشتههایش بهدلیلِ سنگینی و نیز پی نبردن به اهمیّتِ آن، در مسجد و کوه مسجد انداخته شده بود که پارهها و نیمسوختههای آن را بچههای محل با خود بردند. اکنون آثاری کمی از آن باقیمانده است. (همان)
ملّا یعقوب، نیز یکی از آموزشدهندگانِ محلی بوده که اکثرِ جوانانِ آن دَوره سوادِ خواندن و نوشتن، علوم قرآنی و مقدّمات زبانِ عربی را از وی آموختهاند که مامور علیخان یکی از آنهاست. وی مجالس درس را بادرنظرداشتِ تعدادِ شاگردان در منطقههای مختلفِ مدک برپا میکرده، که یکی از آنها گردو، محل زندگی وی، بودهاست. ملّا یعقوب، آموختههای خود را به پسرش، ملّا غلاممحمد نیز انتقال داده که سالیانِ سال ملّای برحال قریة نورک بود و اکنون ملّای مدگ است. (همان).
از دیگر ملّایانِ مدگ میتوان به آخوند محمدسلیم، ملّا غلام محمد، ملّا اسحاق مبلّغ، ملّا عزیز و ملّا خدابخش اشاره کرد، که هرکدامشان، جدا از پرداختن به امور آیینهای عبادی، مراسم عزاداری و کفن و دفنِ مردم، در امرِ آموزشِ ابتدایی سوادِ خواندن و نوشتن و مقدمات زبانِ عربیِ نسلِ جوانِ آنروز نیز همت گماردهاند. (همان).
برخی از این ملّآها در دیگر مناطق و قریهها نیز فعالیت داشتهاند. از جمله آخوند محمدسلیم سالیانِ سال در پاتو، گنبد و تایلوم ملّایی کردهاست. همینگونه ملّا اسحاق مبلّغ در اکثرِ قریههای چهلباغتوی پشی و خارج از آن ملّایی کرده است. مدگ جدا از ملّا، بیاضخوان هم داشته، که یکی از آنها علیعطا است. او در آسیابخانه، میسه و ماله بیاضخوانی کردهاست. (ملاسلیم شخص پر مطالعه بود که کتاب زیاد میخواند. در یک سفری که من همراه او و ملا نورمحمد آهنکشته در تاکهآلو داشتیم، با همدیگر از کتابهایی بحث میکردند که خوانده بودند. من آنزمان پانزده سال بیشتر نداشتم ولی کنجکاو بودم و کتابهایی که آنان نام میبردند، بعداً فهمیدم که در حوزه فلسفه هم مطالعاتی داشتهاند. ایشان همچنان در آنزمانی که شنیدن موسیقی تابو بود، به کستهای موسیقی گوش میداد و یک ملای آزاد بود. (نادر نظری)
جدا از آخوندها و ملّاهایی که ذکر شد، عالمانی چون شیخ انور، شیخ علیجمعه، شیخ حسینبخش عالمی، شیخ محمد حسن فیاض و ملّا محمدابراهیم نیز در منطقه بیتأثیر نبودهاند. (برای آشنایی با عالمان دینی چهل باغتوی پشی، به مدخلهای شیخ محمد شریف قلدی، ملا ابراهیم و شیخ حسین بخش عالمی مراجعه کنید)
هنگامیکه بهدستور عبدالغفارخان حاکم مالستان، که اصلاً از لوگر بوده، در چهلباغتوی پشی مساجد ساخته میشود، مجالسِ درس در مساجد برپا میشدهاست. از ملّایانی که این اواخر در مدگ ملّایی کردهاند میتوان از ملّا سلمان، ملّا توسلی، ملّا عارفی، ملّا زاهدی، ملّا اخلاقی و ملّا محقق نام برد. (علیزاده، 1402، (ظفری، 1402، اکبری، 1402)
نقش دکتر علیجمعه مظفری نیز برجستهاست؛ ایشان در سفرهای تبلیغی که در افغانستان داشته، جوانان و نوجوانان را روخوانی، روانخوانی، صوت و لحنِ قرآن را یاد داده و برنامههای آموزشِ احکام نیز برگزار کردهاست. (علیزاده، 1402)
با ایجادِ مکتبِ رسمی توسط دولت در چهلباغتوی پشی و ساختِ بنای مکتب، که هماکنون نیز موجود است، جوانان و نوجوانان بهسوی مکتبِ رسمی کشانده شده و مکتبخانههای محلی کم کم از رونق میافتد. از اولین مکتبرفتهگانِ مدگ میتوان به ناصرعلی ظفری، اسحاق مستری، حاجی ظاهر، استاظاهر، استاعَلَم، استاسلطان، نوروز مجاهد، داوود یوسفی و علیشاه اشاره کرد که از این جمع تنها ناصرعلی ظفری در سنگماشه و به تعقیبِ آن در پلخمری، مکتب را ادامه داده و در نهایت به انجنیری پولتخنیک کابل راه یافتهاست. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402، ابراهیمی، 1402)
با شروع انقلاب، دروازهی مکتب برای چند وقت بسته میمانَد. پس از مدّتی، مدیر محمد انور اکبری با همکاری سیدطالب و حمایتِ برخی از متنفذان قومی از جمله مامور علیخان، مکتب را در مُشکه و شیله فعال میکند، جوانان و نوجوانانِ مدگ در آنجا رفته و علم میآموختند. هرچند فاصلهی زیادی را تا مکتبِ سیّار طی میکردند، که به طورِ نمونه از رحمتالحق، روزیخان و قدرتالله میتوان نام برد. اسحاق مستری و استا سلطان از افرادیاند که در همین زمان، مدّتی به معلمی پرداختهاند. (علیزاده، 1402، اکبری، 1402، جلیل، 1402، بابایی، 1402)
هنگامیکه مدیر محمد انور کشته شد و مکتبی که آورده بود سقوط کرد، جوانان و نوجوانانِ مدگ در مکتبِ مدیر خانو که تحتِ مدیریتِ انجنیر موسیخان قرار داشت، رفته و کسبِ دانش کردند، که میتوان به عنایتالله، نعمتالله، غفور، بهادُر، عبدالغفور و جواد میتوان اشاره کرد. (به مدخل مدیر ابراهیم خانو، سیر تاریخی معارف در چهل باغتوی پشی و شورش علیه مکتب مراجعه شود)
در آن زمان هنوز دختران اجازه نداشتند مکتب بروند و فقط به مکتبخانهی محلی بسنده میکردند؛ اما رفته رفته جوّ حاکم تغییر کرد و فضا برای مکتبرفتنِ دختران مساعد شد. در نخست تعدادِ کمی از مردمِ چهلباغتوی پشی با مکتبرفتنِ دختران موافقت کردند و اکثریت مخالف بودند؛ اما درین میان بخشی قابلِ توجهی از شاگردانِ دختر را، دخترانِ مدگ تشکیل میدادند، که در آن زمان انجنیر موسیخان، مدیرِ برحالِ آن وقت، فقط یک اتاق را برای دختران اختصاص داده بود؛ چون تعدادِ شاگردانِ دختر کم بود. اولین اتاقی که در ورودی دستِ راستِ ساختمانِ قدیمی مکتب موقعیت دارد، برای دخترانِ دانشآموز اختصاص داده شده بود. (همان).
حبیبه (حفیظه)، حکیمه (حلیمه)، صالحه (ماهگل) و خدیجه نخستین چهرههای دانشآموزِ دختر بودند که پا به مکتب گذاشتند. سالِ بعد انیسگل، نجیبه، راحله، گلپری، شکیلا و راضیه به آن اضافه شدند و اینگونه رفته رفته برای مردم عادی گردیده و تابوی مکتبرفتنِ دختران شکسته شد. (علیزاده، 1402)
دخترانیکه پیش از دیگران پا به مکتب گذاشته بودند، وقتی به کلاسهای بالاتر رسیدند، شاگرد-معلم شدند که هم درس میخواندند و هم درس میدادند؛ برای همین برخی از آنان دو نام دارند. در آن زمان معلّم مرد کم بود، چه رسد به معلمِ زن. (همان)
مکتب بارِ اول ابتدائیه و بعداً به متوسطه ارتقا میکند و تا هنگامیکه لیسه نشده بود، شاگردان چهلباغتوی پشی در جاهای دیگر از جمله لیسه سلطانمودود جاغوری دوره لیسه را فرا میگیرند. جوانان و نوجوانان با طی کردنِ موفقانهی دورههای ابتدایی، متوسطه و لیسه، راهی امتحان کانکور شده و در دانشگاههای پایتخت و ولایات راه یافتند و رفته رفته به تعداد دانشگاهیان افزوده شد. نخستین راهیافتگانِ دانشگاهها، به فعالیت در رسانههای نوشتاری و نیز با بازشدنِ دریچههای شبکههای اجتماعی به وبلاگنویسی نیز رو آوردند. قادر قرین و جمالالدین علیزاده از پیشگامانِ راهیافتگانِ کانکور در نظام جمهوری بودند. برخی از دانشگاهیان با ختمِ دورهی لیسانس واردِ بازار کار گردیدند و بعضی تحصیل را ادامه داده و مقاطعِ ماستری و دکترا را نیز پشتِ سر گذاشتند.که اسامی تعدادی از آنان به شرحِ زیر است: انجنیر ناصرعلی ظفری، دکتر علیجمعه مظفری، داکتر سلیم جاوید، محبالله ظفرنژاد، علیمحمد مظفری، محمدعلی مرادی، طالبحسین پویا، جمالالدین علیزاده، قادرعلی قرین، عباسعلی ظفری، محمدحنیف نیازی، ذاکرحسین محمدی، عبدالکریم یاری، محمد امان مظفری، امان سروری، نوروزعلی مظفری، مدیر علیحسین مظفری سجادحسین فروغ، معلم محمدشریف، زوارشاه یاری، محمدعلی یاری، فداحسین محمدی، نوابخان همدرد، منظورحسین اکبری، شاکابهادر اکبری، تیمور اکبری، علی اکبر مظفری، صمیم ظفری، محمدرضا کاظمی، محمدحنیف مظفری، نورالله یوسفی، قدرتالله نیازی، عزتالله نیازی، محمدظریف، رمضانعلی نیازی، حبیبه اکبری، صالحه محمدی، حلیمه اکبری، حیات بیگم مظفری، خدیجه اکبری، انیسگل اکبری، نجیبه اکبری، گلپری مظفری، مستوره ظفری، نادره ظفری، راحله اکبری. (علیزاده، 1402).
مشاهیر نیمة دومِ قرن چهاردهم خورشیدی مدگ، شاروال مامور علیخان مظفری، ارباب عبدالحسین، محمدانور ارباب، غلامرضا ارباب، دگروال خانمحمد نیازی، ارباب موسی، حاجی محمدرفیق یوسفی، حاجی ابراهیم، حاجی صمدعلی، باشی اقبالعلی، حاجی اقبالعلی، حاجی اسحاقعلی، انجنیر ناصرعلی ظفری، دکتر علیجمعه مظفری، نوروزعلی ظفری، داکتر سلیم جاوید، علیمحمد مظفری جمالالدین علیزاده اند.
(همان، به مدخل دگروال خان محمد و مامور علی خان مراجعه شود)
منابع: علیزاده، جمالالدین. (1402). 31/04/1402؛ داوودی ناصری، عبدالمجید. (1397). سیمای جاغوری (جایگاه، جمعیت و سیاست) کابل: مؤسسه فرهنگی و نشراتی فانوس؛ سحرشریعتی، حفیظ. (1401) نوتا (مردمشناسی، روایتهای شفاهی وغیره) کابل: مؤسسه انتشارات مقصودی؛ علیزاده، مظفری. (1402) «موقعیت جغرافیایی چهلباغتوی پشی». وبلاگ آیینه/ 5 سرطان 1402؛ نظری نادر. (1402)
مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با نادر نظری 31/04/1402؛ اکبری، رحمتالحق. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با رحمتالحق اکبری 28/03/1402؛ اکبری، علیزاده. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با علیزاده اکبری 28/03/1402؛ مظفری، عنایتالله. (1402) مصاحبه حضوری جمالالدین علیزاده با عنایتالله مظفری 25/03/1402؛ نقوی، جانآغا. (1402)
مصاحبه حضوری جمالالدین علیزاده با جانآغا نقوی 30/03/1402؛ یوسفی، علیشاه. (1401) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با علیشاه یوسفی 20/10/1401؛ خان، کریم. (1402) مصاحبه حضوری جمالالدین علیزاده با کریم خان 19/03/1402؛ یوسفی، داوود. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با داوود یوسفی 06/05/1402؛ حسینی، قمبر. (1402) مصاحبه ایتنرنتی جمالالدین علیزاده با قمبر حسینی 07/05/1402؛ قرین، قادر. (1401). مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با قادر قرین 26/10/1401؛ ظفری، صمیم. (1402) مصاحبه جمالالدین علیزاده با صمیم ظفری 03/05/1402؛ وحدت، انیسگل. (1401) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با انیسگل وحدت 10/10/1401؛ نظری، ابراهیم. (1402)
مصاحبه جمالالدین علیزاده با ابراهیم نظری 31/04/1402؛ ظفری، رشیدعلی. (1402) مصاحبه حضوری جمالالدین علیزاده با رشیدعلی ظفری 24/10/1401؛ یاری، زوارشاه. (1401)
مصاحبه جمالالدین علیزاده با زوارشاه یاری 21/10/1401؛ مغول، مشتاق. (1402) مصاحبه حضوری جمالالدین علیزاده با مشتاق مغول 18/10/1401؛ طاها، طالب. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با سید طالب طاها 13/04/1402؛ ظفری، آصف. (1402). مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با آصف ظفری 03/05/1402؛ ابراهیمی، حبیبه. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با حبیه ابراهیمی 17/04/1402؛ بابایی، امیرمحمد. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با امیر محمد بابایی 13/04/1402؛ جانعلی، معلم. (1402) مصاحبه اینترنتی جمالالدین علیزاده با معلم جانعلی 13/04/1402.
نویسنده: جمالالدین علیزاده، 27 جولای 2023، مطابق با 5 اسد 1402 شمسی. کویته پاکستان
ویرایش: نادرشاه نظری، 30 جولای 2023