• محمد حسین مهتر، قهرمان نبردِ آب روغنی

از رویدادهای تاریخی       

محمد حسین مهتر فرزند علی کرم نواسه میداد، یکی از برادران گلستان، گل محمد، علی شفا و علی جان بوده است. گلستان پدر مولوی خدارحم و شیخ علی جمعه است. گل محمد پدر جان محمد، پدرکلان استاحسین و حسن اُولاد می‌باشد. علی شفا نیز پدر خلیفه علی یاور اُولاد بوده است. علی جان و محمد حسین مهتر چون مجرد از دنیا رفته و فرزند نداشته‌اند، طبیعی است که در میان خانواری که پنج نسل از آن می‌گذرد، چندان شناخته شده نیستند. اما اوراق تاریخی و حافظه نسل‌های قدیم، برخی فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی او را پوشش داده است. از جمله در یادداشت‌های محمد جمعه نورگ که او نیز درین یادداشت از زبان غلام نبی ارباب آهنکشته، نوروز کربلایی میسه، اکبر مدگ، ملا یعقوب مدگ، عوض علاقه‌دار آسیاخانه و دیگر موی سفیدان منطقه ذکر کرده است.

محمد حسین در نبرد آب روغنی همراه 120 رزمجوی پشی شرکت می‌کند و تنها 19 نفر از آن جنگ خونین زنده برمی‌گردند.آنان در منطقه جاغ دستگیر شده و تنها سه نفر از میان آنان زنده می‌مانند. نجات اوقی (نجات اوقی پدر نوروز اوقی و برادر اکبر اوقی بوده است)، محمد حسین مهتر و اسماعیل پالو، فرزند یوسف از قریه مدگ. شرح این نبرد در مقاله «یکصدو ده جنگجوی پشی» درین کتاب به تفصیل نوشته شده است.

از سال تولد محمد حسین اطلاعی در دست نیست، اما به احتمال قوی متولد سال‌های 1220ش، تا 1225ش، هجری شمسی، مصادف با 1842 تا 1847م، بوده است.

بنا به یادداشت‌های محمد جمعه نورگ، محمد حسین مهتر یکی از شخصیت‌های برجسته در سطح چهل باغتوی پشی بوده و مدام در تصامیم بزرگ منطقه نقش داشته است. در زمان او مردم پشی چندبار از دستورات جمع‌آوری مالیات به دربار عبدالرحمن سرباز زده که در سراج التواریخ آمده است. محمد حسین مهتر درین تصمیمات در کنار بزرگان چهل باغتوی پشی، همیشه فعال بوده است. از جمله روایتی در جلد سوم سراج التواریخ است که لشکر عبدالرحمان، توپ جنگی را چند پارچه کرده بالای شتر بار می‌کنند و از کوتل جودری به سمت چهل باغتوی اوقی در کوه پتیه آورده نصب می‌نمایند. هدف از انتخاب موقعیت استراتژیک این بوده که چهل باغتوی پشی و دیگر مناطق پشی را از موقعیت بالا باید مورد حمله قرار بگیرد. زیرا مردم پشی یاغی بوده و از چند سال از پرداخت مالیات سرباز زده بودند. در سراج‌التواریخ می‌خوانیم:

«امیرعبدالرحمن تا بهار ۱۲۷۱ش، تمام مناطق هزاره‌ها را بدون مقاومت گسترده، تحت تسلط درآورد. سربازان او، هر نوع جریمه‌ای را بر مردم تحمیل کرده یا افراد را به بهانه خلع سلاح و مالیات، دستگیر و شکنجه می‌کردند. فرماندهان با رهبران مذهبی هزاره بدرفتاری کرده و میرها و موسفیدان آنان را شکنجه نموده یا به زندان انداختند. عبدالقدوس دستور یافت تمام سیدها، ملاها و میرهای مناطق تسلیم یا تسخیرشده را جمع‌آوری کرده و به کابل بفرستد. (کاتب، سراج التواریخ، ۱۳۷۰ش، ج۳، بخش اول، ص۵۵۲.)

عبدالقدوس سپس مالیات‌های جدید و سنگینی بر هزاره‌ها وضع کرد و افرادی که پرداخت نمی‌کردند، کشته می‌شدند. او تدارکات تمام قشون و همراهانش را از مردم جبرا می‌گرفت. (ارزگانی، مختصر المنقول، چاپ فروردین، ص۱۳۴.)

چند گزارش نیز از آزار و حتی تجاوز فرماندهان و سربازان عبدالرحمان به دختران و زنان هزاره برای او در کابل ارسال شد. (موسوی، هزاره‌های افغانستان، ۱۳۸۷ش، ۱۶۸.)

درین میان محمد حسین مهتر که مشکلات و آوارگی‌های مردم را خوب درک کرده بود، برای نجات مردم بی‌دفاع از زیر گلوله‌های سلاح‌های ثقیله حکومت تلاش می‌کند تا جنگ در نگیرد. زیرا قبلاً نیز مردم پشی با حکومت عبدالرحمان جنگیده و تعداد زیادی از زنان و کودکان کشته شده یا آواره گردیده بودند. حسین مهتر با دیگر سران پشی مذاکره کرده به توافق می‌رسند تا دو ساله مالیات را به حکومت تحویل بدهند و جنگ صورت نگیرد.

بار دیگر وقتی حسین مهتر با 120 نفر به قصد جنگ با لشکر عبدالرحمان می‌روند، در آب روغنی به کمین مواجه می‌شوند و جنگ شدید درمی‌گیرد. گفته می‌شود که برخی از افراد مسکه از آمدن نیروهای جنگی پشی خبرچینی کرده به نیروهای خودی که آنها با لشکر عبدالرحمان تبانی داشته‌اند چغولی می‌کنند. ضرب المثلی است که می‌گویند، «خانی را اوقی می‌کنند ولی باوشاد (فخر) را مسکه می‌نمایند.»

مردم پشی خانی سردارشیرعلی اوقی را قبول نداشته و می‌گفته‌اند او خان نیست، خائن است. بناً نوعی تنش در آنزمان میان این دو طایفه وجود داشته است. در عوض آنان نیز مردم پشی را به غولی متهم کرده‌اند.

برخی از روایت‌های تاریخی، اختلاف مردم پشی را بر سرِ سرداری صافی سلطوی جاغوری و حمایت «زمان شاه درانی» از صافی سلطو می‌دانند. چون زمان شاه درانی، دشمن مردم هزاره بود، سرداران قلند و سران پشی، خانی صافی سلطو را به رسمیت نشناختند و او را خائین به منافع مردم هزاره معرفی کردند. بناً به‌نظر می‌رسد که اختلاف اساسی خوانین قلندر و بزرگان پشی، در اتحاد علیه صافی سلطو و به رسمیت نشناختن سرداری صافی سلطو بوده باشد.

سرانجام سران قلندر و پشی، از رسمیت‌شناسی خانی صافی سلطو سرباز زدند. زیرا مردم قلندر با پشی روابط خویشی و دوستی نیز داشته است.

مسکه درین میان پله‌بین بوده و در آن مقطع نقش خنثی را بازی می‌کرده‌اند. بهرحال، در مسئله کمین مواجه شدن نیروهای پشی، مردم مسکه مظنون بوده‌ است.

همانطور که در بالا ذکر شد، از نیروی 120 نفری، فقط 19 نفر شان نجات پیدا می‌کنند. آنان خودشانرا از مسیر هیچه به جاغ می‌رسانند اما در جاغ بازهم مورد کمین مواجه شده همه دستگیر می‌شود و فقط همین سه نفر خودشانرا به چهل باغتوی پشی می‌رسانند و در تمقولِ بالا، در خانه یک شخص پناه می‌گیرند.

این افراد پس از یک هفته که مخفیانه با خانواده‌های شان رابطه می‌گیرند و آنها برای شان نان می‌آورند، سرانجام جاسوسان داخلی خبر شده موضوع مخفی شدن این دو نفر را گزارش می‌دهند. پس از اینکه ماموران امیر عبدالرحمان، محمد حسین مهتر و نجات اوقی را دستگیر کرده سرِ شتر بستند، بگفته غلام رسول بیو که از پدرکلان‌هایش شنیده بوده، نجات اوقی سرش بر بازویش آویزان بوده تکان می‌خورده، ولی محمد حسین مهتر از جلو هر قریه که می‌گذشته، شعار می‌داده و غزل می‌خوانده تا روحیه مردم خراب نشده پیش دشمن ترسو و بزدل معرفی نشود.

خلاصه نجات اوقی را همراه محمد حسین مهتر به کابل برده پس از شکنجه‌های زیاد می‌کشند که از چگونگی کشتن آنان اطلاعی در دست نیست. اما اکبر اوقی وقتی به‌دنبال نجات اوقی به کابل می‌رود، از ترسِ شرایط بد و شکنجه زندانیان، فوری زهره‌ترک شده می‌میرد. نجف سلطو برادر ابراهیم سلطو و دیگر همراهانش را که از جاغ دستگیر می‌کنند نیز به کابل برده و مورد شکنجه قرار می‌دهند. وی که به شعر و شاهنامه خوانی علاقه داشته، با وجودیکه در زندان از سوه تغذیه رنج میبرده است، اما با خواندن شاهنامه و قصه‌های اسطوره‌ای، پهره‌داران را مبهوت خویش نموده تحت تاثیر قرار می‌داده است.

 وی بخاطر خصلت شوخ‌طبعی که داشته، به‌بهانه خدا حافظی و مصافحه با دو افسر بلند پایه، آنان را نیز با خودش می‌کشد و هرسه در قعر سیاه‌چاه سقوط کرده می‌میرند.

بهرحال فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی محمد حسین مهتر، با دستگیر و اعدامش خاتمه می‌یابد، اما با وجودیکه از وی هیچ فرزندی به‌جا نمانده است، ولی رد پای مبارزاتی او در تاریخ ماندگار می‌شود. برای اینکه شرایط نامناسب او را درک کنیم که چطور ازدواج نکرده و خانواده تشکیل نداده است، چند نمونه‌ روایت تاریخ از قلم مورخین بخوانیم:

«وقایع‌نگار شیعه هراتی در زمان عبدالرحمان، در کتاب عین‌الوقایع خود نوشته که در قیام دوم هزاره‌ها (۱۲۷۲ش)، پس از اینکه سربازان افغان، در منطقه ارزگان، هزاره‌ها را شکست داده و به تعقیب و کشتار مرد و زن و کودک آنان پرداختند، در روستای «سنگ‌ده»، زنان و دختران هزاره به‌رهبری شیرین بیگ، معروف به شیرین هزاره که راه فرار نداشتند، برای دوری از تعرض سربازان، خود را از کوه به زیر انداختند. (ریاضی هروی، عین الوقایع، ۱۳۶۹ش، ص ۲۲۹و۲۳۰.)

محمدحسن کاکر، پژوهشگر پشتون تاریخ معاصر افغانستان، درباره نتایج جنگ عبدالرحمان و هزاره‌ها نوشته است:

رهبران سیاسی و مذهبی هزاره راهی زندان‌ها و کشتارگاه‌ها شدند.

  • دارایی‌ها و مراتع هزاره مصادره شد و در میان افغان‌‌های دُرانی و غَلزایی توزیع شد.
  • هزاره‌ها مورد بدرفتاری مذهبی قرار گرفتند و مجبور به پیروی از مذهب سنی شدند و ملایان سنی در سراسر هزاره‌جات مستقر شدند.
  • اسرای هزاره در بازارهای آزاد فروخته می‌شد و خزانه پادشاهی سهم خود را از این تجارت دریافت می‌کرد. (پولادی، هزاره‌ها، ۱۳۹۰ش، ص۳۸۹و۳۹۰.)

به گفته فیض محمد، کاتب دربار، هر روز صدها سر بریده هزاره به بامیان و کابل فرستاده می‌شد. (کاتب، سراج التواریخ، ۱۳۷۰ش، ج۳، بخش دوم، ص۲۳۳.)

از سرهای شکست خورده، منارها برپا شد. ارزگان، مرکز اصلی مقاومت هزاره‌ها، تسخیر و کاملا خراب شد. (کاتب، سراج التواریخ، ۱۳۷۰ش، ج۳، بخش دوم، ص۲۱۰، موسوی، هزاره‌های افغانستان، ۱۳۸۷ش، ص۱۷۸ـ۱۸۴.)

نماینده انگلیس در کابل گزارش کرد، از تابستان ۱۲۷۱، تا تابستان ۱۲۷۳ش، حدود ۹هزار نفر هزاره به‌شکل کنیز یا غلام، در بازار کابل خرید و فروش شدند، در حالی‌که در سایر شهرها نیز این‌کار انجام می‌شد. (فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، ص۲۶۸و۲۶۹.)

برای نمونه در گزارش مربوط به جمعیت هزاره‌ها در منطقه بِهسود ـ که آسیب کمتری دیده بود ـ نوشته شده: از بیست هزار خانوار، سیزده هزار و ششصد خانوار فراری، اسیر، کشته یا غارت شده‌اند. در گزارش مقام حکومتی در یَکاولنگ، در شمال منطقه درگیری، نیز آمده: هزار خانوار فرار کرده، دو هزار و صد نفر کشته شده و هفتصد خانوار بر جای مانده‌اند. (موسوی، هزاره‌های افغانستان، ۱۳۸۷ش، ص۱۸۴ و ۱۸۵.)

شرح انداختن چهل دختر از فراز کوه، در توصیف نویسنده شاعر:

بـه قصد غـزالان نیـکو سـیر

چو گـرگان شدند از قفا حمله ور

همه تیغ بر کف، تفنگی به دوش

تعاقب کنان جمـله اندر خـروش

غــزالان بر آن کـوه بـالا بلــند

به لاخی سر راه شان گـشت بند

نه دست ستـیز و نه پای گــریز

سراسر بر احوال خود اشک ریز

(یوسف ریاضی هروی)

به چشم پر از اشـک و مــژگان تر

وداعــی نمـودنـد بـــا یک دیگر

ز غیرت از آن کوه گردون سریر

فگندند خـــود را یکــایک به زیر

بر آن سنگ خارا و ریگ درشت

یکی بر سر افتاد و دیگر به پشت

به هر سنگ یک قطعه‌ا‌ی چون بلور

جدا شد ز اعضای آن خیــل حــور

بـدادند جـان و نـدادند دسـت

که ناید به ناموس آن‌ﻫا شکست.

(سفرنامه)

منابع: یادداشت‌های محمد جمعه نورگ، غلام نبی ارباب آهنکشته، نوروز کربلایی میسه، اکبر مدگ، ملا یعقوب مدگ، عوض علاقه‌دار آسیاخانه، کاتب، سراج التواریخ، پولادی، هزاره‌ها، تیمور خانف، تاریخ ملی هزاره، موسوی، هزاره‌های افغانستان، بهمنی قاجار، جایگاه سیاسی و اجتماعی شیعیان در افغانستان، عین‌الوقایع یوسف ریاضی هروی، سایت پرستوی مهاجر، سایت ویکی شیعه.

نویسنده: نادرشاه نظری، 9 جولای 2023

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *