• جَمَی ارباب، محمد جمعه (1220-1310ش)

فعال اجتماعی و بزرگ قومی

محمدجمعه «جَمَی ارباب» ولد نیابیگ ولد حضوربیگ، از طایفۀ چهل باغتوی پشی، در سال 1220ش، برابر با 1842 میلادی در قریۀ گَزَکی چهل باغتوی پشی به‌دنیا آمده است که سواد ابتدایی خواندن و نوشتن را از مکتب‌ خانگی قریه، آموخته بود.

محمدجمعه، هنوز نوجوان بود که پدرش در سنین پیری عازم زیارت امام رضا گردیده و به سمت غرب چهل باغتوی پشی، در حرکت می‌شود. در کُتل «قبرغه» با عظیم سلطو (سلطان) مواجه می‌شود. از قصدش برای سفر، به او[سلطان] می‌گوید. سلطو تلاش می‌کند که او را از این سفر منصرف کند، اما نیابیگ قبول نکرده و حمایت و مراقبت از خانواده‌اش را به او می‌سپارد و خودش از این سفر هرگز بر نمی‌گردد.

عظیم سلطو، وارد قریۀ گزکی شده و محمدجمعه را بر اسبش سوار کرده و به موسفیدان قریۀ گزکی تذکر می‌دهد که از او و خانوادۀ نیابیگ مراقبت نمایند. بعد از آن، محمدجمعه مورد حمایت عظیم سلطو قرار می‌گیرد. محمدجمعه از دورۀ نوجوانی مسؤلیت تأمین خانواده را بردوش می‌گیرد. در کنار رسیدگی به امور خانواده، برای حل و فصل امور اجتماعی و حقوقی مردم، در کنار سایر موسفیدان چهل باغتوی پشی، همیشه شرکت می‌کرده است.

باری که سوار بر اسپ، از کُتل «جاشه» به سمت چهل باغتوی پشی می‌آمده است، یکی از مردان چهل باغتوی پشی به‌نام «گوروان یا گوهران» را می‌بیند که سبدی بر پشت، چیزی را دور کمر محکم بسته و از روبه‌روی او می‌آید. از او می‌پرسد: «کجا می‌روی و دور کمرت را چی بسته‌ای»؟ او در پاسخ می‌گوید: «فصل بهار است و خان دستور داده است که وقت «پوجِی» است و ما مجبوریم که برای چیدن علف‌های هرزِ زمین‌های «خان» برویم و چیزی که دور کمرم بسته‌ام، «نار راف یا هنگ کوهی» است که برای خوردن تهیه کرده‌ام، تا بتوانم دوباره به‌خانه برگردم». این سخن، برای جمی ارباب سخت تمام شده و از همان‌جا تصمیم می‌گیرد که با پای پیاده به کابل برود و امر الحاق اداری چهل باغتوی پشی را به ارزگان بگیرد. او موفق به همین‌کار می‌شود، اما پیش از اینکه به ارزگان برسد، مأموران و خبررسان‌های «خان جاغوری» برای والی ارزگان گزارش می‌دهد و با این عنوان که مانع الحاق اداری چهل باغتوی پشی به ارزگان شوند و شخص آورندۀ امر را هم زندانی و مجازات کنند.

همین اتفاق هم می‌افتد. جمی ارباب، چند هفته حبس را سپری کرده و از زندان والی ارزگان فرار می‌کند. مأموران در تعقیب او می‌آیند، تا اینکه برای گریز از چنگ مأموران، خودش را در زیر یک پل که آب خروشانی از زیر آن جاری بوده است، می‌اندازد و مأموران فکر می‌کنند او را آب برده و دست از تعقیب بر می‌دارند.

ارباب، به‌همین طریق از زندان فرار می‌کند؛ اما برای بار دوم و رفتن با پای پیاده به کابل و آوردن امر دوم، موفق به الحاق اداری چهل باغتوی پشی به ارزگان می‌شود و در راه برگشت به جاغوری، مأموران خوانین جاغوری بازهم در تلاش حذف او می‌شوند و اما مردم چهل باغتوی پشی، به‌عنوان استقبال و حمایت از کارهای او، در «پل برات» سنگماشه رفته و او را بدرقه می‌کنند.

این حمایت باعث می‌شود که مأموران و خوانین، دست از حذف و کشتن او بردارند. الحاق اداری چهل باغتوی پشی از جاغوری به ارزگان، چند سال دوام می‌کند و اما به‌دلیل دوری راه، دوباره به ولسوالی میرادینه انتقال کرده و از آن‌جا در نهایت به جاغوری ملحق می‌شود.

جمی ارباب، به‌پاس خدمات اجتماعی که داشته است، در سال 1308هجری خورشیدی، موفق به کسب منصب (کمیدان پشی) از طرف حکومت امان الله خان، طی فرمان شماره (5845/1308خورشیدی) با این شرح گردید:

«صداقت‌همراه محمدجمعه‌خان پشی جاغوری!

از خدمات شایسته و مساعیات جمیلۀ شما حضور والای ما خرسند و رضامند است. شما را به مکافات این خدمت‌گزاری‌تان به منصب جلیلۀ (کمیدان پشی) مقرر و سرافراز نموده، به فرمان هذا از نائلیت‌تان به این رتبۀ رفیعه آگاه فرمودم. از خداوند توفیقات مزید خدمت‌گزاری برای‌تان خواستارم».

بعد از مدتی محمد جمعه، تصمیم گرفت که بعضی خانواده‌های پراکندۀ قریۀ گزکی را که در مناطق مختلف جاغوری، مالستان، ارزگان و زابل، سکونت داشتند، جمع‌آوری کرده و در قریۀ گزکی سکونت بدهد. بنابر همین کار خیر او، مردم از سر دوست‌خواهی، به او لقب «جمی» را اعطاء کردند.[«جمی یا جمعی» همان شکل اختصاری «جمع‌گر» است]. بعد از آن به‌نام «جمی ارباب» مشهور می‌شود. جمی ارباب، سرانجام در سال 1310ﻫ.ش وفات کرده و در قبرستان آبایی‌اش در قریۀ گزکی دفن گردیده است.

از او پنج فرزند به‌نام‌های (خدابخش، محمدبخش، حسین‌علی، حیدرعلی و غلام‌محمد) باقی مانده بود که بعداً حیدرعلی از طرف مردم چهل باغتوی پشی به‌عنوان قریه‌دار انتخاب شد. برای چند مدتی مصروف رسیدگی به امور مردم گردید، تا اینکه بنابر مشکلات خانوادگی ترک وطن گفته، هم‎راه حسین‌علی برادرش راه مهاجرت را در پیش گرفته و در کویتۀ پاکستان سکونت‌گزین گردیدند.

سرانجام هر دو در سنین جوانی و در همان‌جا وفات کرده و به‌خاک سپرده شدند. بعد از مرگ جَمی ارباب، فرزند ارشدش خدابخش زوار، به‌عنوان بزرگ قوم، به امور مردم رسیدگی می‌کرده است. از خدابخش زوار نیز سه فرزند به‌نام‌های (محمدایوب زوار، محمدسرور زوار و ملابوستان‌علی) باقی مانده بود که بعد از مرگ خدابخش زوار، محمدایوبِ زوار، نواسۀ محبوب جمی ارباب و ملا بوستان‌علی به‌عنوان بزرگ قومی به امور مردم رسیدگی می‌کردند. محمدایوب زوار در سال 1385ﻫ.ش به عمر 87 سالگی درگذشت. محمدسرور زوار در سال 1390 و ملا بوستان‌علی در سال 1394 هجری خورشیدی وفات کردند و هر سه برادر در کنار هم، در قبرستان آبایی‌شان به خاک سپرده شدند.

منابع:

نقل وقول شفاهی از زبان محمدایوب زوار، نواسۀ جمی ارباب

نقل و قول شفاهی از زبان الحاج اسحاق‌علی فاضلی، محاسن‌سفید و بزرگ قومی قریۀ گزکی.

«نویسنده: محمدامان فرهمند.

ویرایش: نادرشاه نظری، 26 مارچ 2023

سهام:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *