از رویداد تاریخی منطقه
قلعه شاه جوی متعلق به اکبر اوقی، فرزند علی مردان زوار، فرزند پرده پوش، فرزند اِدیل، فرزند ندرعلی، فرزند قربالی، فرزند دوست علی بوده است. قسمت عمده این قعله یا دهِ شاه جوی، تا سالهای 1350، آباد بود و یکی از استحکامات سیاسی و نظامی شمرده میشد.
این ده به احتمال قوی در سالهای 1870م، تا 1875 بنا شده است. آنزمان بناهای مهم خاندان فئودالی و میرها توسط اجبار و بهشکل بیگاری از مردم ساخته میشد. زیرا فرهنگ فیودالی بر اساس سلسله مراتب ارباب رعیتی در جامعه نهادینه شده بود و هیچ کسی از زیر بیگاری آنها شانه خالی نمیتوانست.
هم در یادداشتهای محمد جمعه نورگ و هم در روایتهای شفایی سینه به سینه، آمده است که اکبر اوقی خودش در برنامهریزی این قلعه نقش داشته و اهالی چهل باغتوی پشی را بهصورت نوبتی بیگاری میکرده است. یک روز که نوبت علی یاور، معروف به پَینه بوده است، وی نوبت بیگاری قلعه شاهجوی را فراموش میکند و در کوه برای علف میرود. در کوه ناگهان موضوع یادش میآید و سراسیمه خودش را به شاه جوی میرساند. وقتی به محل کار وارد میشود، کارگران در حال نان خوردن بودهاند. علی یاور نیز نان خشکِ خودش را از دستمال بیرون میکشد و با آب مشغول خوردن میشود. درین زمان اکبر اوقی میرسد و از وی میپرسد تا حالا کجا بوده است؟ پینه در جواب میگوید، نوبت بیگاری را فراموش کرده و در کوه برای کَمَی (نوعی علف برای حیوانات) رفته است. وقتی یادش میآید خودش را با عجله رسانده است. اکبر اوقی با عصبانیت سیلی محکمی بر صورت پَینه میکوبد و خون از دهان وی جاری میشود. علی یاور از نان خوردن دست میکشد، ولی اکبر اوقی برای تنبیه او فریاد میزند تا نان را با خون دهنش یکجا بخورد. علی یاور از ترسِ ادامهی لت و کوب، مجبور میشود نانش را خونآلود بخورد و به کار مشغول شود.
علی یاور معروف پَینه، از قلدی بوده است. پسر پَینه محمدموسی است و پسر کلان محمدموسی، عبدالمحمد است. پسر دوماش اکرم و پسر سوماش امان میباشد.
بهرحال ده شاهجوی اینگونه با بیگاری و کارکشیدن اجباری از مردم ساخته میشود. صدها نفر اینچنین مورد شکنجه و تعذیب قرار گرفته و با زور به کار گماریده میشدهاند.
پس از مدتی که عبدالرحمان در سال 1888، حکم میکند که کلیه قلعهها و بناهای میران هزاره را که احتمال داشته از آن بهعنوان سنگر استفاده شده باشد، باید ویران شود. علییاور پَینه که از حکم دولت اطلاع مییابد، خوشحالی نموده و الله دوستگویان به سمت قلعه میآید. نزدیک قلعه که میرسد، مارتول و جبل گرفته مشغول چپه کردن حصار قعله میشود. وقتی اکبر اوقی خبر شده میآید، میپرسد که تو کی استی و چکار میکنی؟
پینه تبسم زهرخندگونه میزند و در جواب میگوید، من پینه همان علی یاور هستم. آنزمان این قلعه را با خون دل و ناراحتی ساختیم، ولی امروز با شعف و خوشحالی چپه و ویران میکنم!
اکبر اوقی که اقتدار و صلابتاش زوال یافته بود، چیزی گفته نمیتواند و خودش را از معرض خاکباد ویران کردن ده، کنار میکشد.
زمانی که نجات اوقی همراه 120 نفر سواره و پیاده نظام مردم پشی، علیه لشکر عبدالرحمن عازم انگوری میشود، در منطقه آب روغنی مورد کمین نیروهای دشمن مواجه شده و فقط 19 نفر از آنجا سالم بیرون آمده به سمت جاغ فرار میکنند. در جاغ نیروهای عبدالرحمان و جاسوسان داخلی آنان را تعقیب کرده دستگیر میکنند، ولی محمدحسین مهتر و نجات اوقی از معرکه گریخته خود شانرا در چهل باغتوی پشی میرسانند و در تمقول بالا در خانهای مخفی میشوند. پس از اینکه جاسوسان خبر شده آنان را دستگیر میکنند، نجات اوقی و محمد حسین مهتر را در کابل میفرستند.
اکبر اوقی به دنبال نجات اوقی در کابل میرود، ولی از ترس نیروهای عبدالرحمان که زندانیان را شکنجه میکردهاند، زهرهترک شده جان میدهد. (مراجعه شود به مدخل محمد حسین مهتر، قهرمان نبرد آب روغنی)
منبع: یاداشت محمد جمعه نورگ
فرستنده: حنیف کارگر
ویرایش: نادرشاه نظری، 12 جولای 2023